با تابش نور توی چشمهاش بلند شد.....با دیدن صحنه رو به روش
با تابش نور توی چشمهاش بلند شد.....با دیدن صحنه رو به روش از تعجب شاخ درآورد.....جونگ کوک خونه بود.....
جونگ کوک در حالی که داشت لباس خوابش رو با کت و شلوار عوض میکرد گفت.....
-ساعت خواب....چقدر میخوابی.....
+مگه ساعت چنده؟
-۱۰
+واقعا؟
-اوهوم....چیه انقدر تعجب کردی؟
+آخه......اینکه تا الان خونه ای و نرفتی یکم که چه عرض کنم خیلی عجیبه....
-دوست نداری برم؟
+نه بابا چکارت دارم.....
-سریع صبحانه بخور آماده شو....که به ترافیک نخوریم
این چی داشت میگفت.....ترافیک چی؟
+چی؟
-مگه حواست نیست.....امروز اولین نوبت چکاپته......
اصلا یادش نبود....امروز باید برای چکاپ کامل به مطب هوسوک میرفت.....چون خود هوسوک وقت نمی کرد بیاد عمارت....
یهو پرسید.....
+تو چرا موندی خونه؟
-بخاطر اینکه ببرمت.....
پوزخندی روی لبش شکل گرفت
+حتی به بادیگارد هاتم اعتماد نداری.....میترسی فرار کنم؟
یهو جونگ کوک برگشت سمت ا/ت و گفت
-چیه؟بده خودم می خوام برسونمت.....
+نه بد که نیست فقط عجیبه......
-زیاد حرف نزن.....برو سریع آماده شو......
آهی کشید و به سمت حموم رفت.....
بعد از حموم و آماده شدن با جونگ کوک به طرف مطب هوسوک راه افتادن.....با ذوق از پنجره به اطرافش نگاه میکرد.....ماه ها بود رنگ آفتاب رو به خودش ندیده بود(کنایه از اینه که خیلی وقت بود بیرون نیومده بود)
به مطب هوسوک رسیدن.....
کمی منتظر موندن تا بیمار هاش تموم بشه....بعد رفتن داخل اتاق
بعد از سلام و احوال پرسی.....هوسوک کارش رو شروع کرد....چکاپ کامل از آزمایش خون و ضربان قلب و فشار خون و .....،همه رو گرفت.....چند ساعتی منتظر موندن تا جوابش بیاد.....بعد دوباره دو نفری رو به روی هوسوک نشستن تا جواب آزمایش رو بدونن....
@ خب به نظر همه چیت نرمال میاد،...ولی یه چیزی....
+چی؟
@ فریتین خونت خیلی پایینه
-خب این یعنی چی؟
@ یه چیزی تو مایه های آهنه....یعتی آهن خونت خیلی پایینه.....و این برای باردار شدن خیلی خطرناکه.....
با شنیدن کلمه بارداری ترس بدی به وجودش هجوم آورد.....یعنی هوسوک فهمیده بود بارداره....بخاطر همین بحث فریتین رو وسط کشید؟که به جونگ کوک بگه؟......
خب حمایت هاتون کم شده....،با اینکه شرط های نرسیده بود ولی گذاشتم.....لطفا این پارت حمایت شه.....ماچ به کله های قشنگتون:)
شرایط=
○۵۰ لایک
○۷۰ کامنت
جونگ کوک در حالی که داشت لباس خوابش رو با کت و شلوار عوض میکرد گفت.....
-ساعت خواب....چقدر میخوابی.....
+مگه ساعت چنده؟
-۱۰
+واقعا؟
-اوهوم....چیه انقدر تعجب کردی؟
+آخه......اینکه تا الان خونه ای و نرفتی یکم که چه عرض کنم خیلی عجیبه....
-دوست نداری برم؟
+نه بابا چکارت دارم.....
-سریع صبحانه بخور آماده شو....که به ترافیک نخوریم
این چی داشت میگفت.....ترافیک چی؟
+چی؟
-مگه حواست نیست.....امروز اولین نوبت چکاپته......
اصلا یادش نبود....امروز باید برای چکاپ کامل به مطب هوسوک میرفت.....چون خود هوسوک وقت نمی کرد بیاد عمارت....
یهو پرسید.....
+تو چرا موندی خونه؟
-بخاطر اینکه ببرمت.....
پوزخندی روی لبش شکل گرفت
+حتی به بادیگارد هاتم اعتماد نداری.....میترسی فرار کنم؟
یهو جونگ کوک برگشت سمت ا/ت و گفت
-چیه؟بده خودم می خوام برسونمت.....
+نه بد که نیست فقط عجیبه......
-زیاد حرف نزن.....برو سریع آماده شو......
آهی کشید و به سمت حموم رفت.....
بعد از حموم و آماده شدن با جونگ کوک به طرف مطب هوسوک راه افتادن.....با ذوق از پنجره به اطرافش نگاه میکرد.....ماه ها بود رنگ آفتاب رو به خودش ندیده بود(کنایه از اینه که خیلی وقت بود بیرون نیومده بود)
به مطب هوسوک رسیدن.....
کمی منتظر موندن تا بیمار هاش تموم بشه....بعد رفتن داخل اتاق
بعد از سلام و احوال پرسی.....هوسوک کارش رو شروع کرد....چکاپ کامل از آزمایش خون و ضربان قلب و فشار خون و .....،همه رو گرفت.....چند ساعتی منتظر موندن تا جوابش بیاد.....بعد دوباره دو نفری رو به روی هوسوک نشستن تا جواب آزمایش رو بدونن....
@ خب به نظر همه چیت نرمال میاد،...ولی یه چیزی....
+چی؟
@ فریتین خونت خیلی پایینه
-خب این یعنی چی؟
@ یه چیزی تو مایه های آهنه....یعتی آهن خونت خیلی پایینه.....و این برای باردار شدن خیلی خطرناکه.....
با شنیدن کلمه بارداری ترس بدی به وجودش هجوم آورد.....یعنی هوسوک فهمیده بود بارداره....بخاطر همین بحث فریتین رو وسط کشید؟که به جونگ کوک بگه؟......
خب حمایت هاتون کم شده....،با اینکه شرط های نرسیده بود ولی گذاشتم.....لطفا این پارت حمایت شه.....ماچ به کله های قشنگتون:)
شرایط=
○۵۰ لایک
○۷۰ کامنت
۴۶.۵k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.