پارت ۷۹
پارت ۷۹
(جونگ کوک ویو)
بعد از رسوندن ا/ت.....پیش هوسوک رفتم....اونجوری که اون میگفت....ا/ت از لحاظ روحی و روانی وضعش خیلی خرابه که حتی ممکنه به افسردگی بکشه....و روحیه مادر روی روحیه بچه خیلی تاثیر داره.....بخاطر همین باید حواسم بهش باشه.....یه چیزی گفت که تعجب کردم....گفت به احتمال ۹۹ درصد ا/ت بارداره.....
《فلش بک》
-آخه چرا نباید چیزی به من بگه؟
@ نمیدونم....از ترس نیست.....شاید از اینه که هنوز باهات راحت نیست....
-خب تو از کجا میدونی بارداره....مگه سونوگرافی گرفتی ازش؟
@ نه نگرفتم.....اما من همه جور مریضی داشتم....حال و احوال زنی که بارداره رو خوب تشخیص میدم....بعدم....خود ا/ت جوری رفتار میکرد که انگار می خواد چیزی رو پنهان کنه....تو چی؟....تو رفتار خاصی ازش ندیدی؟
کمی فکر کرد...بعد گفت
-چرا.....یه بار بعد از خوردن غذا آورد بالا....بعد به من گفت بخاطر اینکه زیاد غذا خورده اینجوری شده ولی خیلی کم از غذاش خورده بود.....یا یه بار دیگه توی حموم چشمم به یه بیبی چک خورد....اما بهش دقت نکردم.....راستش زیاد خونه نیستم که ببینم رفتاراش چجوریه.....صبح ها وقتی خوابه میرم....شب ها هم وقتی خوابه برمیگردم....جوری که امروز وقتی بیدار شد....دید خونه ام از تعجب شاخ درآورد.....
هوسوک با شنیدن حرف های جونگ کوک مطمئن شد که ا/ت بارداره....
@ پس حدسم درست بود....بارداره....ولی موندم چرا به ما نگفته؟....دلیلش چی بوده؟.....
مکثی کرد و دوباره ادامه داد
@ جونگ کوکا....این چند وقت رفتاراش رو زیر نظر داشته باش....بیشتر مراقبش باش....و هیچکدوم از حرفایی که الان بهت زدمو بهش نگو.....اصن به من گفت به تو نگم....ولی وقتی خودم فکر کردم....دیدم تو بهتر از هر کسی میتونی به دادش برسی و کمکش کنی....بخاطر همین بهتره که در جریان باشی.....
-خب من چیکار کنم روحیه اش بهتر بشه؟
@ نمی دونم....ولی به نظرم یه سفر ببرش....از اون عمارت دورش کن....دورش رو شلوغ کن که کمتر به چیز های دیگه فکر کنه.....
-آخه خودت میدونی هیونگ....من انقدر سرم شلوغه که اصن نمی تونم به سفر فکر کنم....
@ خب کارات رو بسپار به یونگی.....شک نکن اون حتی بهتر از تو انجامش میده....،اینجوری خودتم یه استراحت میکنی....ولی دوتایی تنهایی نرین....با چند نفر برین...
جونگ کوک مکث بلندی کرد
@ جونگ کوکا به حرفم گوش کن....این به صلاح هر دوتونه.....
(جونگ کوک ویو)
بعد از رسوندن ا/ت.....پیش هوسوک رفتم....اونجوری که اون میگفت....ا/ت از لحاظ روحی و روانی وضعش خیلی خرابه که حتی ممکنه به افسردگی بکشه....و روحیه مادر روی روحیه بچه خیلی تاثیر داره.....بخاطر همین باید حواسم بهش باشه.....یه چیزی گفت که تعجب کردم....گفت به احتمال ۹۹ درصد ا/ت بارداره.....
《فلش بک》
-آخه چرا نباید چیزی به من بگه؟
@ نمیدونم....از ترس نیست.....شاید از اینه که هنوز باهات راحت نیست....
-خب تو از کجا میدونی بارداره....مگه سونوگرافی گرفتی ازش؟
@ نه نگرفتم.....اما من همه جور مریضی داشتم....حال و احوال زنی که بارداره رو خوب تشخیص میدم....بعدم....خود ا/ت جوری رفتار میکرد که انگار می خواد چیزی رو پنهان کنه....تو چی؟....تو رفتار خاصی ازش ندیدی؟
کمی فکر کرد...بعد گفت
-چرا.....یه بار بعد از خوردن غذا آورد بالا....بعد به من گفت بخاطر اینکه زیاد غذا خورده اینجوری شده ولی خیلی کم از غذاش خورده بود.....یا یه بار دیگه توی حموم چشمم به یه بیبی چک خورد....اما بهش دقت نکردم.....راستش زیاد خونه نیستم که ببینم رفتاراش چجوریه.....صبح ها وقتی خوابه میرم....شب ها هم وقتی خوابه برمیگردم....جوری که امروز وقتی بیدار شد....دید خونه ام از تعجب شاخ درآورد.....
هوسوک با شنیدن حرف های جونگ کوک مطمئن شد که ا/ت بارداره....
@ پس حدسم درست بود....بارداره....ولی موندم چرا به ما نگفته؟....دلیلش چی بوده؟.....
مکثی کرد و دوباره ادامه داد
@ جونگ کوکا....این چند وقت رفتاراش رو زیر نظر داشته باش....بیشتر مراقبش باش....و هیچکدوم از حرفایی که الان بهت زدمو بهش نگو.....اصن به من گفت به تو نگم....ولی وقتی خودم فکر کردم....دیدم تو بهتر از هر کسی میتونی به دادش برسی و کمکش کنی....بخاطر همین بهتره که در جریان باشی.....
-خب من چیکار کنم روحیه اش بهتر بشه؟
@ نمی دونم....ولی به نظرم یه سفر ببرش....از اون عمارت دورش کن....دورش رو شلوغ کن که کمتر به چیز های دیگه فکر کنه.....
-آخه خودت میدونی هیونگ....من انقدر سرم شلوغه که اصن نمی تونم به سفر فکر کنم....
@ خب کارات رو بسپار به یونگی.....شک نکن اون حتی بهتر از تو انجامش میده....،اینجوری خودتم یه استراحت میکنی....ولی دوتایی تنهایی نرین....با چند نفر برین...
جونگ کوک مکث بلندی کرد
@ جونگ کوکا به حرفم گوش کن....این به صلاح هر دوتونه.....
۴۶.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.