"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P³
*_*
صدا جیغ یه خانوم باعث شد تا از خواب بیدار بشه..گوشهی تخت نشسته بود درحالیکه چشماش رو میمالید با ترس به خدمتکار قصر نگاه میکرد..اونم مث جینآئه از دیدنش ترسیده بود..
اما جینآئه بیشتر از شاه میترسید تا خدمتکار قصر..فقط منتظر بود شاه بیاد و جینآئه رو با مامانش از قصر بیرون کنه..اما سرپرست چوی زودتر وارد اتاق شد..با دیدن جینآئه و خدمتکار دستی به پیشونیش زد و سریع خودش رو به خدمتکار رسوند
خ،چوی:هعی ساکت.🤫
جینآئه با دیدن مامانش سمتش دوید دوباره دستاش رو دوری پاهای مامانش حلقه کرد..
خ،چوی:جینآئه..تو اینجا
جینآئه:معذرت میخوام مامان
سرش رو پایین انداخت..واسه کاری که کرده بود متاسف بود..
خ،چوی:میدونی اگه شاه بیفهمه چی میشه
جینآئه:بله
خ،چوی:پس چرا اومدی اینجا
جینآئه با دستش اشاره کرد تا مامانش خم بشه جینآئه با دیدن مامانش که الان همقد خودش بود..سرش رو نزدیک گوش مامانش کرد و لب زد
جینآئه:دلم واسه تهیونگ تنگ شده بود شب رو نمیتونستم بخوابم..
خانوم چوی از اینکه نمیتونست مانع این حس بشه سرش رو تأسف بار چپ و راست کرد..و رو به خدمتکار گفت
خ،چوی:میتونی بری..
خدمتکار تعظیم کرد و بعد اتاق رو ترک کرد
خانوم چوی دست جینآئه رو گرفت و به سمت کاناپه که تو اتاق بود رفتن جینآئه منتظر بود تا مامانش چیزی بگه..مطمئن بود از این کارش خیلی عصبی و ناراحت شده.. اما تقصیر اونم نبود..مگه ممکن بود که شاهزاده رو فراموش کنه؟!
جینآئه:مامان
خ،چوی:جینآئه..تو عاقلتر از منی اینم میدونی که تو و شاهزاده چقدر از هم فرق دارین..اون شاهزاده یه سرزمینه و تو..
جینآئه:یتیم
سرش رو پایین انداخت خانوم چوی تا گونههای خیس جینآئه رو دید اونو به آغوش کشید
خ،چوی:یتیم!!نه نه تو منو داری..اما تفاوت طبقاتی تو با وجود اینا نمیتونی شاهزاده رو داشته باشی
جینآئه:پس چیکار کنم
خ،چوی:فراموشش کن
جینآئه:ممکنه یعنی من میتونم
خ،چوی:میتونی جینآئه میتونی..هیچ کار غیرممکنی تو این دنیا نیس..میدونم شاید به زمان نیاز داشته باشی..یا تنهایی و یا حتی وجود نداشتن..اما بدون الانم وقت داری تا یه مسیر دیگه واسه ادامه زندگی انتخاب کنی..میتونی دست برداری از حس که ممکن نیس بهش دست پیدا کنی
جینآئه:اما اگه نتونم
خ،چوی:اونوقت من همه جوریه پشتتم
غلط املایی بود معذرت 💖
حمایت کمه😶
خواستم بگم الان داستان اصلی شروع نشده و اگه خسته کنه یه کوچولو دیگه هم صبر کنین😇
P³
*_*
صدا جیغ یه خانوم باعث شد تا از خواب بیدار بشه..گوشهی تخت نشسته بود درحالیکه چشماش رو میمالید با ترس به خدمتکار قصر نگاه میکرد..اونم مث جینآئه از دیدنش ترسیده بود..
اما جینآئه بیشتر از شاه میترسید تا خدمتکار قصر..فقط منتظر بود شاه بیاد و جینآئه رو با مامانش از قصر بیرون کنه..اما سرپرست چوی زودتر وارد اتاق شد..با دیدن جینآئه و خدمتکار دستی به پیشونیش زد و سریع خودش رو به خدمتکار رسوند
خ،چوی:هعی ساکت.🤫
جینآئه با دیدن مامانش سمتش دوید دوباره دستاش رو دوری پاهای مامانش حلقه کرد..
خ،چوی:جینآئه..تو اینجا
جینآئه:معذرت میخوام مامان
سرش رو پایین انداخت..واسه کاری که کرده بود متاسف بود..
خ،چوی:میدونی اگه شاه بیفهمه چی میشه
جینآئه:بله
خ،چوی:پس چرا اومدی اینجا
جینآئه با دستش اشاره کرد تا مامانش خم بشه جینآئه با دیدن مامانش که الان همقد خودش بود..سرش رو نزدیک گوش مامانش کرد و لب زد
جینآئه:دلم واسه تهیونگ تنگ شده بود شب رو نمیتونستم بخوابم..
خانوم چوی از اینکه نمیتونست مانع این حس بشه سرش رو تأسف بار چپ و راست کرد..و رو به خدمتکار گفت
خ،چوی:میتونی بری..
خدمتکار تعظیم کرد و بعد اتاق رو ترک کرد
خانوم چوی دست جینآئه رو گرفت و به سمت کاناپه که تو اتاق بود رفتن جینآئه منتظر بود تا مامانش چیزی بگه..مطمئن بود از این کارش خیلی عصبی و ناراحت شده.. اما تقصیر اونم نبود..مگه ممکن بود که شاهزاده رو فراموش کنه؟!
جینآئه:مامان
خ،چوی:جینآئه..تو عاقلتر از منی اینم میدونی که تو و شاهزاده چقدر از هم فرق دارین..اون شاهزاده یه سرزمینه و تو..
جینآئه:یتیم
سرش رو پایین انداخت خانوم چوی تا گونههای خیس جینآئه رو دید اونو به آغوش کشید
خ،چوی:یتیم!!نه نه تو منو داری..اما تفاوت طبقاتی تو با وجود اینا نمیتونی شاهزاده رو داشته باشی
جینآئه:پس چیکار کنم
خ،چوی:فراموشش کن
جینآئه:ممکنه یعنی من میتونم
خ،چوی:میتونی جینآئه میتونی..هیچ کار غیرممکنی تو این دنیا نیس..میدونم شاید به زمان نیاز داشته باشی..یا تنهایی و یا حتی وجود نداشتن..اما بدون الانم وقت داری تا یه مسیر دیگه واسه ادامه زندگی انتخاب کنی..میتونی دست برداری از حس که ممکن نیس بهش دست پیدا کنی
جینآئه:اما اگه نتونم
خ،چوی:اونوقت من همه جوریه پشتتم
غلط املایی بود معذرت 💖
حمایت کمه😶
خواستم بگم الان داستان اصلی شروع نشده و اگه خسته کنه یه کوچولو دیگه هم صبر کنین😇
۹.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.