"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P⁵
+_+
_____
کالسکه ملکه بیرون قصر تو حیاط پارک شد..همهِ خدمتکارها تو صف برای استقبال ملکه ایستاده بودیم..با صدا پاشنه کفش که به گوش میرسید همه صاف ایستادیم و سرمون رو پایین گرفتیم..
زیر چشمی نگاهی به ملکه و دختر همراهش انداختم..اما سریع نگاهم رو ازش گرفتم چون نمیخواستم باهاشون چشم تو چشم بشم.
مامانم که کنارم ايستاده بود با نزدیک شدن ملکه سرش رو خم کرد و گفت
خ،چوی:خوش برگشتین ملکه من.
ملکه بدون حرفی از کنار مامانم رد شد..یه قدم از جلوم رد شده بود که دوباره برگشت روبروم ایستاد و دستش رو زیر چونهام گذاشت و سرم رو بالا آورد
ملکه:جینآئه!!
جینآئه:بله ملکهِ من
ملکه:بزرگ شدی و همونقدر زیبا
جینآئه:ممنون ملکه من لطف دارین..
دیگه حرفی نزد و راه افتاد..دختر که به همراه ملکه بود پشت سر ملکه دنبالش راه افتاده بود..از روبروم رد شد..اینبار منم بهش زُل زد..زیبا بود با چشمای آبی،یادم میاد شاهزاده تهیونگ از چشمای آبی خوشش ميومد و منم از زمانی که اینو فهمیده بودم همیشه دعا میکردم رنگ چشمام عوض بشه..
انگار فهمید دارم نگاش میکنم ايستاد و چند قدم به عقب برگشت وقتی روبروم رسید برگشت سمتم..نگاهی از سرتاپام انداخت و گفت
آیماه:خوشگلی
لبخندی روی لبام اومد..اونقدرم که فکرش رو میکردم آدم بدی نیس
آیماه:اما نه به قدر من.
حرفش رو زد و دوباره راهش رو گرفت و رفت.
سرم رو کج کردم و با دهن چندمتری باز نگاش کردم برگشت با یه پوزخند وقتی دید حرفش روم تاثیر گذاشته به راهش ادامه داد..
جینآئه:وای فک کردم این یکی فرق داره اما الان فهمیدم همهی پولدارا شبیه همن
خ،چوی:راه بیوفت دیوونه
مامانم به حرفم خندید و جلوتر از بقیه دنبال ملکه رفت..
خدمتکارا یکی یکی رفتن و فقط من موندم..میخوام یجوری حالش رو بگیرم که اصلا فکرش رو نکنه دختره خر.
دست بین موهام کشیدم و به سمت سالن اصلی راه افتادم..
با دیدن ملکه و شاه که همو به آغوش گرفته بودن..یادی اون شب افتادم..چند ساعت بعد از رفتن ملکه با شاهزاده تهیونگ شاه با یه خانوم ملاقات کرد اونم تو شب که هیچکس بیدار نبود
اون اتفاق رو همیشه از همه پنهون کردم..چون فکر میکنم نباید به کسی راجع بهش بگم..اما فقط یه شب نبود..من شبهای زیادی بود اون خانوم رو تو اتاق شاه دیدم..اما رفتار شاه با ملکه عوض نشده..مث قبله..پس اون کیه..
چیزیه که من فکر میکنم یا نه..شاه به ملکه خیانت میکنه؟
دوری میز بزرگ که از قبل چیده شده بود نشستن..واسشون غذا کشیدیم و شروع کردن به خوردن..دوباره تو صف ایستادیم..
ملکه با خوردن مقداری گوشت..طعمش رو چشید و گفت
ملکه:طعم غذا ها تغییر نکرده از این بابت خوشحالم..
نگاهی زیر چشمی به شاهزاده آیماه انداختم که باهم چشم تو چشم شدیم..بدون ترس نگاش کردم..تک سرفهِ کرد و گفت
آیماه:هی تو..چیزی میخوای
با حرفش همه به سمتم خیره شدن موندم چی بگم..نفس عمیق کشیدم و خواستم حالش رو بگیرم
جینآئه:خب نه..فقط چیزه موقع خوردن سوپ روی لباستون ریخت..لک روی لباستون توجهمو به خودش جلب کرد
با حرص نگام کرد..لبخند رضایتمندا زدم..
شاه:آیماه دخترم اتفاق افتاده
آیماه:نخير سرورم فقط یه سوءتفاهم بود
شاه:باشه.
لبم رو کج کردم..اونم با چشمای حرص دار نگام کرد..بقیه اگه به نگاهامون دقت میکردن میفهمیدن تو سرمون چیه،نقشه قتل همدیگر.
غلط املایی بود معذرت 💫
حمایت🤌
نظرتون 🤔💗
P⁵
+_+
_____
کالسکه ملکه بیرون قصر تو حیاط پارک شد..همهِ خدمتکارها تو صف برای استقبال ملکه ایستاده بودیم..با صدا پاشنه کفش که به گوش میرسید همه صاف ایستادیم و سرمون رو پایین گرفتیم..
زیر چشمی نگاهی به ملکه و دختر همراهش انداختم..اما سریع نگاهم رو ازش گرفتم چون نمیخواستم باهاشون چشم تو چشم بشم.
مامانم که کنارم ايستاده بود با نزدیک شدن ملکه سرش رو خم کرد و گفت
خ،چوی:خوش برگشتین ملکه من.
ملکه بدون حرفی از کنار مامانم رد شد..یه قدم از جلوم رد شده بود که دوباره برگشت روبروم ایستاد و دستش رو زیر چونهام گذاشت و سرم رو بالا آورد
ملکه:جینآئه!!
جینآئه:بله ملکهِ من
ملکه:بزرگ شدی و همونقدر زیبا
جینآئه:ممنون ملکه من لطف دارین..
دیگه حرفی نزد و راه افتاد..دختر که به همراه ملکه بود پشت سر ملکه دنبالش راه افتاده بود..از روبروم رد شد..اینبار منم بهش زُل زد..زیبا بود با چشمای آبی،یادم میاد شاهزاده تهیونگ از چشمای آبی خوشش ميومد و منم از زمانی که اینو فهمیده بودم همیشه دعا میکردم رنگ چشمام عوض بشه..
انگار فهمید دارم نگاش میکنم ايستاد و چند قدم به عقب برگشت وقتی روبروم رسید برگشت سمتم..نگاهی از سرتاپام انداخت و گفت
آیماه:خوشگلی
لبخندی روی لبام اومد..اونقدرم که فکرش رو میکردم آدم بدی نیس
آیماه:اما نه به قدر من.
حرفش رو زد و دوباره راهش رو گرفت و رفت.
سرم رو کج کردم و با دهن چندمتری باز نگاش کردم برگشت با یه پوزخند وقتی دید حرفش روم تاثیر گذاشته به راهش ادامه داد..
جینآئه:وای فک کردم این یکی فرق داره اما الان فهمیدم همهی پولدارا شبیه همن
خ،چوی:راه بیوفت دیوونه
مامانم به حرفم خندید و جلوتر از بقیه دنبال ملکه رفت..
خدمتکارا یکی یکی رفتن و فقط من موندم..میخوام یجوری حالش رو بگیرم که اصلا فکرش رو نکنه دختره خر.
دست بین موهام کشیدم و به سمت سالن اصلی راه افتادم..
با دیدن ملکه و شاه که همو به آغوش گرفته بودن..یادی اون شب افتادم..چند ساعت بعد از رفتن ملکه با شاهزاده تهیونگ شاه با یه خانوم ملاقات کرد اونم تو شب که هیچکس بیدار نبود
اون اتفاق رو همیشه از همه پنهون کردم..چون فکر میکنم نباید به کسی راجع بهش بگم..اما فقط یه شب نبود..من شبهای زیادی بود اون خانوم رو تو اتاق شاه دیدم..اما رفتار شاه با ملکه عوض نشده..مث قبله..پس اون کیه..
چیزیه که من فکر میکنم یا نه..شاه به ملکه خیانت میکنه؟
دوری میز بزرگ که از قبل چیده شده بود نشستن..واسشون غذا کشیدیم و شروع کردن به خوردن..دوباره تو صف ایستادیم..
ملکه با خوردن مقداری گوشت..طعمش رو چشید و گفت
ملکه:طعم غذا ها تغییر نکرده از این بابت خوشحالم..
نگاهی زیر چشمی به شاهزاده آیماه انداختم که باهم چشم تو چشم شدیم..بدون ترس نگاش کردم..تک سرفهِ کرد و گفت
آیماه:هی تو..چیزی میخوای
با حرفش همه به سمتم خیره شدن موندم چی بگم..نفس عمیق کشیدم و خواستم حالش رو بگیرم
جینآئه:خب نه..فقط چیزه موقع خوردن سوپ روی لباستون ریخت..لک روی لباستون توجهمو به خودش جلب کرد
با حرص نگام کرد..لبخند رضایتمندا زدم..
شاه:آیماه دخترم اتفاق افتاده
آیماه:نخير سرورم فقط یه سوءتفاهم بود
شاه:باشه.
لبم رو کج کردم..اونم با چشمای حرص دار نگام کرد..بقیه اگه به نگاهامون دقت میکردن میفهمیدن تو سرمون چیه،نقشه قتل همدیگر.
غلط املایی بود معذرت 💫
حمایت🤌
نظرتون 🤔💗
۹.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.