"عشق آغشته به خون "
"عشق آغشته به خون "
P¹
♡_♡
صدها سال قبل آغاز داستان شروع شد با جملهی 'یکی بود و یکی نبود '
پایان داستان هم از همین جمله الهام میگرد..'یکی ماند و یکی رفت'
سنشون از دید بقیه اونقدر نبود که حتی دست چپ و راستشون رو بشناسن..پسر و دختر که از دوطبقه متفاوت بودن یکی یه شاهزاده و یکی یتیم::::
حتی دوست بودن با یه یتیم تو سرزمین که همه از قدرت و ثروت خود حرف میزدن دشوار بود..اما شاهزاده داستان عاشق دخترِ یتیم که خدمتکار قصرشون به سرپرستی گرفته بود شد..آیا واقعا ممکنه این عاشق و معشوق بهم برسن و هیچ مانع سرراهشون نباشه؟؟
________
روزی طوفانی بود..هوا مه آلود و قطره قطره بارون با ورزيدن باد به پنجرههای بزرگ قصر برخورد میکرد..خدمتکارهای قصر ناامید به پنجرههای بزرگ قصر خیره بودن..چون بعدی بارون باید همهی پنجرههارو تمیز میکردن..جینآئه که اون موقع فقط ده سالش بود داشت به سمت خانممسن که سرپرست خدمتکارهای قصر بود میدوید..خانممسن که همه به اسم خانم چوی صداش میکردن با دیدن جینآئه لبخندی بزرگی زد..جینآئه جلو خانم چوی ایستاد سرش رو بالا آورد و دستاش رو دوری پاهای مامانش قفل کرد..سرش رو به پاهای مادرش به تماس کرد..و آروم زمزمه کرد
جینآئه:تهیونگ رو ندیدی
اون روز تهیونگ ناپدید شده بود..الان که عصر بود اما جینآئه از صبح تا الان نتونسته بود تهیونگ رو پیدا کنه..نگران بود و همنطور دلشوره داشت
خانم چوی دستش رو روی سر جینآئه کشید و گفت
چوی:بهت گفتم تهیونگ نه شاهزاده تهیونگ
جینآئه:اما اون خودش گفت میتونم تهیونگ صداش کنم
چوی:اگه شاه بیفهمه عصبانی میشه
جینآئه:باشه پس دیگه بهش نمیگم تهیونگ
چوی:خب راستش شاهزاده تهیونگ از اینجا رفته..صبح موقع که تو خواب بودی
جینآئه:کجا؟
چوی:میدونی که بعدی شاه اون پادشاه میشه پس باید آموزشهای لازم رو ببينه و بعدی تلاش های زیاد دوباره به قصر برمیگرده..
جینآئه:چرا منو با خودش نبُرد؟!
چوی:آئه..چندباریه بهت گفتم و میگم اون شاهزاده یه کشوره پس باید فاصلهمون رو باهاش حفظ کنیم و تو آئه بهتره دیگه اسم شاهزاده رو به زبون نیاری
بغض راه گلوش رو بست..میتونست؟؟میتونست کسیو به باد فراموش بسپاره که همهی کودکیش رو باهاش گذرونده بود؟
جینآئه ¹⁰سالش بود و تهیونگ ¹⁶سالش..شاهزاده تهیونگ با سن کمی که داشت همه از طرز فکر و گفتارش هوشش و قلب مهربونش حرف میزدن اما جینآئه هم دستی کمی از شاهزاده نداشت..اونم مث شاهزاده بود..هوشیار مهربون خوشزبان.
چوی چتر خرمای رنگ رو پیشونه جینآئه رو پس زد و بوسهی روش کاشت..
چوی:بیا بریم باید شام رو آماده کنیم مگه نه شاه دوباره عصبانی میشه
جینآئه:چشم
غلط املایی بود معذرت 💗
P¹
♡_♡
صدها سال قبل آغاز داستان شروع شد با جملهی 'یکی بود و یکی نبود '
پایان داستان هم از همین جمله الهام میگرد..'یکی ماند و یکی رفت'
سنشون از دید بقیه اونقدر نبود که حتی دست چپ و راستشون رو بشناسن..پسر و دختر که از دوطبقه متفاوت بودن یکی یه شاهزاده و یکی یتیم::::
حتی دوست بودن با یه یتیم تو سرزمین که همه از قدرت و ثروت خود حرف میزدن دشوار بود..اما شاهزاده داستان عاشق دخترِ یتیم که خدمتکار قصرشون به سرپرستی گرفته بود شد..آیا واقعا ممکنه این عاشق و معشوق بهم برسن و هیچ مانع سرراهشون نباشه؟؟
________
روزی طوفانی بود..هوا مه آلود و قطره قطره بارون با ورزيدن باد به پنجرههای بزرگ قصر برخورد میکرد..خدمتکارهای قصر ناامید به پنجرههای بزرگ قصر خیره بودن..چون بعدی بارون باید همهی پنجرههارو تمیز میکردن..جینآئه که اون موقع فقط ده سالش بود داشت به سمت خانممسن که سرپرست خدمتکارهای قصر بود میدوید..خانممسن که همه به اسم خانم چوی صداش میکردن با دیدن جینآئه لبخندی بزرگی زد..جینآئه جلو خانم چوی ایستاد سرش رو بالا آورد و دستاش رو دوری پاهای مامانش قفل کرد..سرش رو به پاهای مادرش به تماس کرد..و آروم زمزمه کرد
جینآئه:تهیونگ رو ندیدی
اون روز تهیونگ ناپدید شده بود..الان که عصر بود اما جینآئه از صبح تا الان نتونسته بود تهیونگ رو پیدا کنه..نگران بود و همنطور دلشوره داشت
خانم چوی دستش رو روی سر جینآئه کشید و گفت
چوی:بهت گفتم تهیونگ نه شاهزاده تهیونگ
جینآئه:اما اون خودش گفت میتونم تهیونگ صداش کنم
چوی:اگه شاه بیفهمه عصبانی میشه
جینآئه:باشه پس دیگه بهش نمیگم تهیونگ
چوی:خب راستش شاهزاده تهیونگ از اینجا رفته..صبح موقع که تو خواب بودی
جینآئه:کجا؟
چوی:میدونی که بعدی شاه اون پادشاه میشه پس باید آموزشهای لازم رو ببينه و بعدی تلاش های زیاد دوباره به قصر برمیگرده..
جینآئه:چرا منو با خودش نبُرد؟!
چوی:آئه..چندباریه بهت گفتم و میگم اون شاهزاده یه کشوره پس باید فاصلهمون رو باهاش حفظ کنیم و تو آئه بهتره دیگه اسم شاهزاده رو به زبون نیاری
بغض راه گلوش رو بست..میتونست؟؟میتونست کسیو به باد فراموش بسپاره که همهی کودکیش رو باهاش گذرونده بود؟
جینآئه ¹⁰سالش بود و تهیونگ ¹⁶سالش..شاهزاده تهیونگ با سن کمی که داشت همه از طرز فکر و گفتارش هوشش و قلب مهربونش حرف میزدن اما جینآئه هم دستی کمی از شاهزاده نداشت..اونم مث شاهزاده بود..هوشیار مهربون خوشزبان.
چوی چتر خرمای رنگ رو پیشونه جینآئه رو پس زد و بوسهی روش کاشت..
چوی:بیا بریم باید شام رو آماده کنیم مگه نه شاه دوباره عصبانی میشه
جینآئه:چشم
غلط املایی بود معذرت 💗
۱۳.۶k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.