آزادی شهر از حصارش پیداست

آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینه‌ی چوبه‌های دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست🐾
دیدگاه ها (۱)

من آدم حساسی نیستم...وقتی خانه والدینم را ترک کردم گریه نکرد...

بدترین حالت ماجرا این است کهطاقتمان تمام شود و به روی خودمان...

‏گفت همه چی رو که نمیشه به همه گفت، بعضی حرفا رو آدم فقط میش...

‏مردم میگویند‏آدمهای خوب را پیدا کنید و بدها را رهاکنید‏اما ...

میدانی؟ همه ی اینها نقشه بود. تا روزی از تمام آن ستاره های ف...

حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز ا...

Revenge or love ? Part 4 سیاهی مطلق . تنها چیزیه که ازش نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط