پارت اول 🎶🧷
#پارتاول🎶🧷
با سیلی ک زد پرت زمین شدم!
بابا: دختره عوضی! وایساده جلو خاستگار میگ من دوس پسر دارم! توووو گوه خوردی با بزرگت دوس پسر داری!
مامان: مرد توروخدا بسه! دخترمون بخاطر اینک دس از سرش بردارن اینجوری گف!
بابا: تو یکی خفه شو!
کمربندشو در آورد و با تموم توانش کتکم زد!
نفسم بند اومده بود از گریه مامان هم پا ب پای من اشک میریخت!
احساس بدبختی میکردم!
من نمیخواستم اون پسره رو! من فقط ۱۹ سالم بود نمیخواستم ازدواج کنم!
بابام میخواست خرجش کم شه! ولی نظر من چی؟
مامان ب زور منو از دستش گرفت و گف: بدو اتاقت!
رفتم تو اتاق و درو قفل کردم!
ب تینا ک رو تخت نشسته بود و گوشاشو گرفته و گریه میکرد خیره شدم!
اشکامو پاک کردم و رفتم کنارش نشستم!
من: عشق آبجی چرا گریه میکنه؟
تینا: بابا خیلی بده! همیشه تورو میزنه! ینی منم بزرگ شم نمخوام دوماد داشته باشم منم میزنه؟؟
موهای خرمایی رنگشو بوسیدم و گفتم: اگ درس بخونی و خودت شغل و درآمد داشته باشی ن نمیتونه این کارو بکنه!
تینا: اگ منم مث تو نزاره برم دانشگاه چی؟
من: هیییس ب اون چیزا فک نکن!
رو تخت خوابوندمش و پتو روش کشیدم!
تو آینه ب خودم خیره شدم! از شدت گریع سفیده های چشمام قرمز شده بود!
تو صورتم جای انگشتای بابام مونده بود و ورم کرده بود! دماغم خون میومد!
تیشرتمو بالا دادم و ب کمرم نگاه کردم! بدجور زخم شده بود!
موهام آشفته شده بودم!
دیگ نمیتونستم این خونه لعنتی رو تحمل کنم!
میخواستم برم و آزاد شم!
ولی من برم مامان و تینا رو بدبخت میکنه اون کثافت!
ولی خسته شده بود!
ساعت ۱۱ شب رو نشون میداد!
تینا خوابشبرده بود! صدای دعوای مامان و بابا هم قطع شده بود!
دلمو زدم ب دریا و از زیر تخت چمدونمو برداشتم!
@Ekip_kera_sh
با سیلی ک زد پرت زمین شدم!
بابا: دختره عوضی! وایساده جلو خاستگار میگ من دوس پسر دارم! توووو گوه خوردی با بزرگت دوس پسر داری!
مامان: مرد توروخدا بسه! دخترمون بخاطر اینک دس از سرش بردارن اینجوری گف!
بابا: تو یکی خفه شو!
کمربندشو در آورد و با تموم توانش کتکم زد!
نفسم بند اومده بود از گریه مامان هم پا ب پای من اشک میریخت!
احساس بدبختی میکردم!
من نمیخواستم اون پسره رو! من فقط ۱۹ سالم بود نمیخواستم ازدواج کنم!
بابام میخواست خرجش کم شه! ولی نظر من چی؟
مامان ب زور منو از دستش گرفت و گف: بدو اتاقت!
رفتم تو اتاق و درو قفل کردم!
ب تینا ک رو تخت نشسته بود و گوشاشو گرفته و گریه میکرد خیره شدم!
اشکامو پاک کردم و رفتم کنارش نشستم!
من: عشق آبجی چرا گریه میکنه؟
تینا: بابا خیلی بده! همیشه تورو میزنه! ینی منم بزرگ شم نمخوام دوماد داشته باشم منم میزنه؟؟
موهای خرمایی رنگشو بوسیدم و گفتم: اگ درس بخونی و خودت شغل و درآمد داشته باشی ن نمیتونه این کارو بکنه!
تینا: اگ منم مث تو نزاره برم دانشگاه چی؟
من: هیییس ب اون چیزا فک نکن!
رو تخت خوابوندمش و پتو روش کشیدم!
تو آینه ب خودم خیره شدم! از شدت گریع سفیده های چشمام قرمز شده بود!
تو صورتم جای انگشتای بابام مونده بود و ورم کرده بود! دماغم خون میومد!
تیشرتمو بالا دادم و ب کمرم نگاه کردم! بدجور زخم شده بود!
موهام آشفته شده بودم!
دیگ نمیتونستم این خونه لعنتی رو تحمل کنم!
میخواستم برم و آزاد شم!
ولی من برم مامان و تینا رو بدبخت میکنه اون کثافت!
ولی خسته شده بود!
ساعت ۱۱ شب رو نشون میداد!
تینا خوابشبرده بود! صدای دعوای مامان و بابا هم قطع شده بود!
دلمو زدم ب دریا و از زیر تخت چمدونمو برداشتم!
@Ekip_kera_sh
۲.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.