پارت پایانی:
پارت پایانی:
نفس عمیقی کشید و باالخره به حرف اومد : من درک میکنم همه چیزو .. میدونی !! واقعا افسرده شده بودم .. و
خب حاال .. فکر میکنم بتونم راحت تر کنار بیام باهاش
- گوش کن .. الزم نیست که تنهایی کنار بیای .. من کنارتم و کمکت میکنم
+ مین یونگی شی !! من توقع ندارم بخاطر اون شب باهام باشی
- دیوونه شدی؟ من اون شب هیچکاری باهات نکردم که حاال بخاطرش باهات باشم ، این خواستهی دلمه ..
مدتهاست که میپامت و خب دلم .. دلم برات رفت .. پس لطفا قبولم کن
چشمای خیسشو بست و من دستامو بیشتر دورش حلقه کردم ، کمی بعد چشماشو باز کرد و گفت : باشه ، خب
منم بهت بی میل نیستم ، شاید طریقه آشناییمون جالب نبود ، ولی .. میتونیم جالبش کنیم
+ میتونیم جالبش کنیم اگر بشه یه زمانی اون شب رو بازسازی کنیم ، البته خیلی رُمانس تر
- من .. االن نمیتونم
+ منم ازت توقع ندارم االن کاری کنی ..
از اون شب ۳ ماه میگذشت و ما تونسته بودیم به خوبی باهم کنار بیایم
امشب به محض وارد شدن به خونهش احساس کردم همه چیز متفاوته
لبخند درخشانی داشت و پیراهن کوتاه قرمزی پوشیده بود که پاهای کشیده و سفیدش رو نمایش میداد
گیج شده بودم و حس میکردم بدنم داره آتیش میگیره
هیچی به روی خودش نمیورد و با لبخند حرفای عادی روزمره میزد
روی مبل با فاصلهی کمی نشسته بودیم و من از شدت حرارت دکمهی اول لباسم رو باز کردم و با دست خودمو
باد زدم
حرفش رو متوقف کرد و آروم خودشو کشید به سمتم
دستشو گذاشت رو شونم و کمی نوازشش کرد
به آهستگی بلند شد و روی پاهام نشست
دهنم خشک شده بود اما سعی کردم آب دهن ِ نداشتمو قورت بدم
دستاشو گذاشت دو طرف شونه هام و خم شد روی صورتم
چشمام بیشتر از این باز نمیشدن دیگه O-o
هر لحظه داشت نزدیک تر میشد
و در نهایت ..
لبهای شیرینش رو روی لبهام حس کردم
همزمان با کیس های کوتاهش دکمه های لباسمو باز کرد و دستش رو روی بدنم میکشید
نمیدونم چقدرگذشته بود که به خودم اومدم و فرمون رو دست گرفتم ، اگر قرار بود امشب ، شب خاصی باشه ،
چرا تو اتاق خواب برگزار نشه ؟ دستمو انداختم زیر پاهاش و تو همون حالتش بلند شدیم ، لبهاشو از لبهام فاصله
نداد ، بی وقفه بوسه هاش رو ادامه میداد ، با رسیدن به اتاق خواب نشستم روی تخت و اون رو هم روی پاهام
نشوندم...
.
.
.
کمی بعد چرخیدیم ، روی تخت خوابوندمش و خودم روش قرار گرفتم .. دستمو روی پاهای لختش میکشیدم و
اون بدنمو به سمت خودش بیشتر هول میداد .. بدن های لُختمون روی هم ..
اون شب وحشتناک بازسازی شد
ولی با رضایت هر دومون
یه شب فوق العاده رو ساختیم .. و این برای هردومون اولین بود
صدای آه های ظریفش هنوز بعد از مدتها توی گوشمه
حس میکنم دلم میخواد با این جوجه سالهای سال زندگی کنم
من .. مین یونگی .. عاشق یه دختر ساده شدم...
نفس عمیقی کشید و باالخره به حرف اومد : من درک میکنم همه چیزو .. میدونی !! واقعا افسرده شده بودم .. و
خب حاال .. فکر میکنم بتونم راحت تر کنار بیام باهاش
- گوش کن .. الزم نیست که تنهایی کنار بیای .. من کنارتم و کمکت میکنم
+ مین یونگی شی !! من توقع ندارم بخاطر اون شب باهام باشی
- دیوونه شدی؟ من اون شب هیچکاری باهات نکردم که حاال بخاطرش باهات باشم ، این خواستهی دلمه ..
مدتهاست که میپامت و خب دلم .. دلم برات رفت .. پس لطفا قبولم کن
چشمای خیسشو بست و من دستامو بیشتر دورش حلقه کردم ، کمی بعد چشماشو باز کرد و گفت : باشه ، خب
منم بهت بی میل نیستم ، شاید طریقه آشناییمون جالب نبود ، ولی .. میتونیم جالبش کنیم
+ میتونیم جالبش کنیم اگر بشه یه زمانی اون شب رو بازسازی کنیم ، البته خیلی رُمانس تر
- من .. االن نمیتونم
+ منم ازت توقع ندارم االن کاری کنی ..
از اون شب ۳ ماه میگذشت و ما تونسته بودیم به خوبی باهم کنار بیایم
امشب به محض وارد شدن به خونهش احساس کردم همه چیز متفاوته
لبخند درخشانی داشت و پیراهن کوتاه قرمزی پوشیده بود که پاهای کشیده و سفیدش رو نمایش میداد
گیج شده بودم و حس میکردم بدنم داره آتیش میگیره
هیچی به روی خودش نمیورد و با لبخند حرفای عادی روزمره میزد
روی مبل با فاصلهی کمی نشسته بودیم و من از شدت حرارت دکمهی اول لباسم رو باز کردم و با دست خودمو
باد زدم
حرفش رو متوقف کرد و آروم خودشو کشید به سمتم
دستشو گذاشت رو شونم و کمی نوازشش کرد
به آهستگی بلند شد و روی پاهام نشست
دهنم خشک شده بود اما سعی کردم آب دهن ِ نداشتمو قورت بدم
دستاشو گذاشت دو طرف شونه هام و خم شد روی صورتم
چشمام بیشتر از این باز نمیشدن دیگه O-o
هر لحظه داشت نزدیک تر میشد
و در نهایت ..
لبهای شیرینش رو روی لبهام حس کردم
همزمان با کیس های کوتاهش دکمه های لباسمو باز کرد و دستش رو روی بدنم میکشید
نمیدونم چقدرگذشته بود که به خودم اومدم و فرمون رو دست گرفتم ، اگر قرار بود امشب ، شب خاصی باشه ،
چرا تو اتاق خواب برگزار نشه ؟ دستمو انداختم زیر پاهاش و تو همون حالتش بلند شدیم ، لبهاشو از لبهام فاصله
نداد ، بی وقفه بوسه هاش رو ادامه میداد ، با رسیدن به اتاق خواب نشستم روی تخت و اون رو هم روی پاهام
نشوندم...
.
.
.
کمی بعد چرخیدیم ، روی تخت خوابوندمش و خودم روش قرار گرفتم .. دستمو روی پاهای لختش میکشیدم و
اون بدنمو به سمت خودش بیشتر هول میداد .. بدن های لُختمون روی هم ..
اون شب وحشتناک بازسازی شد
ولی با رضایت هر دومون
یه شب فوق العاده رو ساختیم .. و این برای هردومون اولین بود
صدای آه های ظریفش هنوز بعد از مدتها توی گوشمه
حس میکنم دلم میخواد با این جوجه سالهای سال زندگی کنم
من .. مین یونگی .. عاشق یه دختر ساده شدم...
۸۵.۹k
۱۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.