اون داشت گریه میکرد ..
اون داشت گریه میکرد ..
شل شدم ..
قبل اینکه بخوام کاری کنم شل شدم ..
خودمو عقب کشیدم ..
کمی صبر کردم تا عقلم بیاد سر جاش
و باالخره رهاش کردم
پاهاش خم شد و افتاد زمین
عقب تر رفتم و با صدایی که شنیدنش راحت نبود گفتم : این دفعه رو بیخیالت شدم چون عکسهات نتونست بالیی
سرم بیاره ، اما دفعه دیگه نمیزارم در بری
دوربینش رو برداشتم و بعد با سرعت دور شدم
به دومین کوچه که رسیدم پاهام از حرکت وایساد .. اون دختر وضعیتی خوبی نداشت و اگر یه مزاحم منحرف
پیداش کنه .. اه لعنت به من
برگشتم عقب و منتظرش شدم
خودمو مخفی کردم ازش و بعد دنبالش راه افتادم
سوار ماشینش شد و بعد از دوبار خاموش کردن راه افتاد
بی اختیار دنبالش میرفتم .. رسید به یه خونه .. پیاده شد و بعد رفت تو
اینجا باید خونش باشه
بعد از برگشتنم به خوابگاه ذهنم آروم نمیشد .. پسر عجب دیوانگیای داشتم میکردم .. اون چه کاری بود .. عقلمو
از دست داده بودم .. بیچاره اون دختره .. چقد ترسیده و حتما حالش خوب نیس
تمام شب فکرم درگیر بود
صبح زود قبل از بیدار شدن پسرا ، از خوابگاه خارج شدم و رفتم دم خونش .. روزهای بعد هم همینطور گذشت ..
دو روز از خونه خارج نشد تا روز سوم .. تعقیبش کردم و به دفتر روزنامهای رسیدم که احتماال اونجا کار میکرد
نیم ساعت بعد اومد بیرون و بعد دوباره برگشت به خونش
با منیجر شخصیم تماس گرفتم و آدرس دفتر روزنامه رو بهش دادم
حدود یکساعت بعد منیجرم بهم زنگ زد و گفت که متوجه شده اون دختر استعفا داده
آخ عذاب وجدان کوفتی ..
چشمم افتاد به زیر صندلی جلوی ماشینم ..
اون شبه مزخرف ، قبل از اینکه در برم دوربین رو زمین برداشتم و با خودم اورده بودم .. ولی .. اصال حواسم بهش
نبود
دوربینُ برداشتم و عکسها رو نگاه کردم
اما .. اینا که هیچکدوم عکسای منو هوپ نیست !!!
اونا همه یه مشت عکس ساده و عادیه ن ، تازه اونم از کل گروه !!!!
پس اون عکسا .. ؟؟
ماشینُ روشن کردم و رفتم سمت کمپانی
وارد اتاق منیجر اصلیمون شدم
+ هیونگ .. از اون عکسای هفته پیش دیگه خبری نشد؟ مشخص نشد کی اونا رو گرفته؟
- آه یونگیـآ .. وکیلمون دنبالشه .. اتفاقا صبح بهم زنگ زد و گفت خبرایی داره ، بیا بشین تا یه فنجون قهوه
بخوری احتماال پیداش میشه
با اومدن وکیل کمپانی چیزایی که شنیدم که ذهنم قادر به هضمشون نبود...
شل شدم ..
قبل اینکه بخوام کاری کنم شل شدم ..
خودمو عقب کشیدم ..
کمی صبر کردم تا عقلم بیاد سر جاش
و باالخره رهاش کردم
پاهاش خم شد و افتاد زمین
عقب تر رفتم و با صدایی که شنیدنش راحت نبود گفتم : این دفعه رو بیخیالت شدم چون عکسهات نتونست بالیی
سرم بیاره ، اما دفعه دیگه نمیزارم در بری
دوربینش رو برداشتم و بعد با سرعت دور شدم
به دومین کوچه که رسیدم پاهام از حرکت وایساد .. اون دختر وضعیتی خوبی نداشت و اگر یه مزاحم منحرف
پیداش کنه .. اه لعنت به من
برگشتم عقب و منتظرش شدم
خودمو مخفی کردم ازش و بعد دنبالش راه افتادم
سوار ماشینش شد و بعد از دوبار خاموش کردن راه افتاد
بی اختیار دنبالش میرفتم .. رسید به یه خونه .. پیاده شد و بعد رفت تو
اینجا باید خونش باشه
بعد از برگشتنم به خوابگاه ذهنم آروم نمیشد .. پسر عجب دیوانگیای داشتم میکردم .. اون چه کاری بود .. عقلمو
از دست داده بودم .. بیچاره اون دختره .. چقد ترسیده و حتما حالش خوب نیس
تمام شب فکرم درگیر بود
صبح زود قبل از بیدار شدن پسرا ، از خوابگاه خارج شدم و رفتم دم خونش .. روزهای بعد هم همینطور گذشت ..
دو روز از خونه خارج نشد تا روز سوم .. تعقیبش کردم و به دفتر روزنامهای رسیدم که احتماال اونجا کار میکرد
نیم ساعت بعد اومد بیرون و بعد دوباره برگشت به خونش
با منیجر شخصیم تماس گرفتم و آدرس دفتر روزنامه رو بهش دادم
حدود یکساعت بعد منیجرم بهم زنگ زد و گفت که متوجه شده اون دختر استعفا داده
آخ عذاب وجدان کوفتی ..
چشمم افتاد به زیر صندلی جلوی ماشینم ..
اون شبه مزخرف ، قبل از اینکه در برم دوربین رو زمین برداشتم و با خودم اورده بودم .. ولی .. اصال حواسم بهش
نبود
دوربینُ برداشتم و عکسها رو نگاه کردم
اما .. اینا که هیچکدوم عکسای منو هوپ نیست !!!
اونا همه یه مشت عکس ساده و عادیه ن ، تازه اونم از کل گروه !!!!
پس اون عکسا .. ؟؟
ماشینُ روشن کردم و رفتم سمت کمپانی
وارد اتاق منیجر اصلیمون شدم
+ هیونگ .. از اون عکسای هفته پیش دیگه خبری نشد؟ مشخص نشد کی اونا رو گرفته؟
- آه یونگیـآ .. وکیلمون دنبالشه .. اتفاقا صبح بهم زنگ زد و گفت خبرایی داره ، بیا بشین تا یه فنجون قهوه
بخوری احتماال پیداش میشه
با اومدن وکیل کمپانی چیزایی که شنیدم که ذهنم قادر به هضمشون نبود...
۸.۴k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.