وانشات جوجه خبرنگار.پارت چهارم
وانشات جوجه خبرنگار.پارت چهارم
اون عکسا کار کارگر کافی شاپ بود و وکیلمون هم همین امروز صبح ازش شکایت کرده بود ، و احتماال تا حاال
باید پلیس برده باشِش
واااای عذاب وجدان لعنتی ..
با بهم ریخته ترین حالت ممکن از کمپانی خارج شدم و بی هدف تو خیابونا تا شب چرخیدم
حدود ۱۱ شب ، یه ظرف جاجانگمیون خریدم و رفتم سمت خونش
ظرف غذا رو پشت در گذاشتم و زنگ رو فشار دادم
پشت دیوار کناری قایم شدم
درو باز کرد و کمی بعد ظرفو برداشت و رفت تو
چهرش توی نور کم ، زیاد واضح نبود
یاد عکسای توی دوربینش افتادم
قیافه معمولی ولی کیوتی داشت
چشم و لبهای ریز ، بینی خوش فرم و گونه های برجسته
چندین هفته کارم همین بود .. براش غذا میخریدم و میزاشتم پشت در
متوجه شده بودم که اونم از خونه خارج نمیشه
مدام بهش فکر میکردم
تا یک شب ..
وقتی ظرف جوجه و سوجو رو پشت در میزاشتم یهو درو باز کرد و اومد جلو
سینه به سینهم وایساد
هول کردم و کالهمو کشیدم پایین
کمی با دقت نگاهم کرد و بعد انگار که ترسیده باشه کمی عقب رفت
با تته پته گفت : تو .. اینجا .. چی میخوای .. دیگه چی میخوای .. چرا هر شب .. هرشب غذا میاری برام؟
باید جوابشو میدادم اون حق داشت که معذرت خواهی منو بشنوه و من حق داشتم از این عذاب وجدان خالص
شم ...
- من .. فقط متاسفم .. اشتباه از سمت من بود .. دارم میبینم که چقدر اذیت شدی .. هرکاری بخوای برای جبرانش
انجام میدم
اشک میریخت و حرفی نمیزد
کالهمو دادم باالتر و اجازه دادم چشمای بشدت غمگینم رو ببینه
- من واقعا واقعا متاسفم .. چیکار برای جبرانش میتونم انجام بدم؟
بدون حرف برگشت تو خونه ، در باز مونده بود ، حس میکردم ازم میخواد که برم تو و رفتم
گوشهی مبل کز کرده بود ، پاهاشو کشیده بود تو شکمش و با دستاش خودشو بغل گرفته بود ، با فاصله ازش
نشستم و شروع به صحبت کردم
به خودم که اومدم ، ساعتها بود که بی وقفه حرف زده بودم و اون گریه کرده بود
فاصلمو باهاش کم کردم و سرش رو در آغوش کشیدم
صدای گریهش باالتر رفت
پشت سر هم ازش معذرت خواستم
سرشو بلند کرد و تو چشمام نگاه کرد
نمیدونم چی شد .. نمیدونم چه اتفاقی افتاد .. و یه بوسه ..
یه بوسه روی چشم چپش
یه بوسه روی چشم راستش
و یه بوسه روی لباش...
اون عکسا کار کارگر کافی شاپ بود و وکیلمون هم همین امروز صبح ازش شکایت کرده بود ، و احتماال تا حاال
باید پلیس برده باشِش
واااای عذاب وجدان لعنتی ..
با بهم ریخته ترین حالت ممکن از کمپانی خارج شدم و بی هدف تو خیابونا تا شب چرخیدم
حدود ۱۱ شب ، یه ظرف جاجانگمیون خریدم و رفتم سمت خونش
ظرف غذا رو پشت در گذاشتم و زنگ رو فشار دادم
پشت دیوار کناری قایم شدم
درو باز کرد و کمی بعد ظرفو برداشت و رفت تو
چهرش توی نور کم ، زیاد واضح نبود
یاد عکسای توی دوربینش افتادم
قیافه معمولی ولی کیوتی داشت
چشم و لبهای ریز ، بینی خوش فرم و گونه های برجسته
چندین هفته کارم همین بود .. براش غذا میخریدم و میزاشتم پشت در
متوجه شده بودم که اونم از خونه خارج نمیشه
مدام بهش فکر میکردم
تا یک شب ..
وقتی ظرف جوجه و سوجو رو پشت در میزاشتم یهو درو باز کرد و اومد جلو
سینه به سینهم وایساد
هول کردم و کالهمو کشیدم پایین
کمی با دقت نگاهم کرد و بعد انگار که ترسیده باشه کمی عقب رفت
با تته پته گفت : تو .. اینجا .. چی میخوای .. دیگه چی میخوای .. چرا هر شب .. هرشب غذا میاری برام؟
باید جوابشو میدادم اون حق داشت که معذرت خواهی منو بشنوه و من حق داشتم از این عذاب وجدان خالص
شم ...
- من .. فقط متاسفم .. اشتباه از سمت من بود .. دارم میبینم که چقدر اذیت شدی .. هرکاری بخوای برای جبرانش
انجام میدم
اشک میریخت و حرفی نمیزد
کالهمو دادم باالتر و اجازه دادم چشمای بشدت غمگینم رو ببینه
- من واقعا واقعا متاسفم .. چیکار برای جبرانش میتونم انجام بدم؟
بدون حرف برگشت تو خونه ، در باز مونده بود ، حس میکردم ازم میخواد که برم تو و رفتم
گوشهی مبل کز کرده بود ، پاهاشو کشیده بود تو شکمش و با دستاش خودشو بغل گرفته بود ، با فاصله ازش
نشستم و شروع به صحبت کردم
به خودم که اومدم ، ساعتها بود که بی وقفه حرف زده بودم و اون گریه کرده بود
فاصلمو باهاش کم کردم و سرش رو در آغوش کشیدم
صدای گریهش باالتر رفت
پشت سر هم ازش معذرت خواستم
سرشو بلند کرد و تو چشمام نگاه کرد
نمیدونم چی شد .. نمیدونم چه اتفاقی افتاد .. و یه بوسه ..
یه بوسه روی چشم چپش
یه بوسه روی چشم راستش
و یه بوسه روی لباش...
۸.۸k
۱۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.