پارت261
#پارت261
ساعت حدودا 8 بود و همه دور هم برای بدرقه شایان جمع شده بودند....
از ظهر شایان دنبال فرصتی بود که با مهری صحبت کند....
وقتی که دید در اتاقش مشغول آماده شدن هست فرصت را غنیمت شمرد و پیشش رفت...
شایان:مهری... میخوام یچیزی بهت بگم که شاید ناراحت شی... ولی شایدم خوشحال شی... ولی قول بده قهر نکنی...
مهری که از تعجب با چشمانی گرد شده به شایان زل زده بود گفت:
باشه قول میدم...
شایان:اینجوری نگام نکن ک نمیتونم بگم....
مهری روی صندلی نشست و با دست به شایان اشاره کرد که روی تخت بنشیند...
شایان:من از اول که دوستتو دیدم دلم یجوری شد... یجور خوب... یجوری که شده بود مشغله فکری همه شب و روزم.... تا اینکه اون سفر شمال پیش اومد و منم با جون و دل قبول کردم...شمال که بودیم چن بارم خواسم به خودش بگم ولی شرایط جور نبود... الان به تو میگم.... مهری من عاطفه رو دوست دارم.... جدی میگم بخدا....
مهری که تا الان به زور جلوی خنده اشرا گرفته بود یک باره با صدای بلند خندید....
شایان:آره میدونم بین عاطفه و فرشید یچیزی هس... ولی محاله که فرشید بهش علاقه داشته باشه... من میتونم خوشبختش کنم.... تو که خودت میدونی....
مهری:نه شایان داری اشتباه میکنی... تو از چیزی خبر نداری...
فقط بدون که شاید عاطفه نخواد ک باتو باشه
...
پایان فصل 1رمان مهرِعاطفه
ساعت حدودا 8 بود و همه دور هم برای بدرقه شایان جمع شده بودند....
از ظهر شایان دنبال فرصتی بود که با مهری صحبت کند....
وقتی که دید در اتاقش مشغول آماده شدن هست فرصت را غنیمت شمرد و پیشش رفت...
شایان:مهری... میخوام یچیزی بهت بگم که شاید ناراحت شی... ولی شایدم خوشحال شی... ولی قول بده قهر نکنی...
مهری که از تعجب با چشمانی گرد شده به شایان زل زده بود گفت:
باشه قول میدم...
شایان:اینجوری نگام نکن ک نمیتونم بگم....
مهری روی صندلی نشست و با دست به شایان اشاره کرد که روی تخت بنشیند...
شایان:من از اول که دوستتو دیدم دلم یجوری شد... یجور خوب... یجوری که شده بود مشغله فکری همه شب و روزم.... تا اینکه اون سفر شمال پیش اومد و منم با جون و دل قبول کردم...شمال که بودیم چن بارم خواسم به خودش بگم ولی شرایط جور نبود... الان به تو میگم.... مهری من عاطفه رو دوست دارم.... جدی میگم بخدا....
مهری که تا الان به زور جلوی خنده اشرا گرفته بود یک باره با صدای بلند خندید....
شایان:آره میدونم بین عاطفه و فرشید یچیزی هس... ولی محاله که فرشید بهش علاقه داشته باشه... من میتونم خوشبختش کنم.... تو که خودت میدونی....
مهری:نه شایان داری اشتباه میکنی... تو از چیزی خبر نداری...
فقط بدون که شاید عاطفه نخواد ک باتو باشه
...
پایان فصل 1رمان مهرِعاطفه
۳.۶k
۱۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.