نفرین شده پارتسیوچهار

#نفرین شده #پارت_سی_و_چهار
به سقف خیره بودم و نه چیزی حس میکردم و نه میشنیدم ، میتونیم بگیم به صورت موقت رفته بودم تو کما
همینطور که به سقف خیره بودم یهو دوتا سر اومدن جلو چشمم جیغ خفیفی کشیدم و تو خودم جمع شدم
ساناز : اینو باش ، از سایه خودشم می‌ترسه نترس بابا ماییم
پریسا : ساناز الان وقت مسخره بازی نیست بس کن
اومدن رو‌تخت کنارم نشستن ، روبه روشون نشستم و بهشون نگاه کردم
_شما اینجا چیکار میکنین ، کی اومدین ؟ چرا بهم نگفتین
ساناز : اگه ناراحتی بریم ها ؟ والا خب اگه جواب گوشی بیصاحبتو می‌دادی الان اطلاع داشتی از اومدنمون
پریسا روبه ساناز گفت : عههه ساناز بس کن نمی‌بینی حالش خوب نیست
ساناز : ایییش خب تو هم بس کن دیگه هرچقدر من سعی میکنم حال این یابو رو خوب کنم تو بدتر میزنی تو پرم
پریسا رو بهش اخم کرد و روشو برگردون سمت من : خب بگو ببینم چی شده ؟
میدونستم مامان بهشون گفته چیشده و خودش گفته بیان شاید کمی من بهتر بشم
واسه همین : بعدا واستون تعریف میکنم
ساناز : باز گفت بعدا ، باز گفت بعدا خب الان اون دهنتو باز کن ببینم چی شده ؟
پارت سی و چهار تقدیمتون 😍❤️🧡 دیگه سفارش نکنمااااا ،،،،، بترکونین 🥲
دیدگاه ها (۵)

#نفرین شده #پارت_سی_و_پنج نمیتونستم الان از این موضوع حرف بز...

#نفرین شده #پارت_سی_و_ششم دستمو دراز کردم و دستگیره کمد رو گ...

#نفرین شده #پارت_سی_سه همین که با خودم داشتم فکر میکردم احسا...

🥲والا چه وضعشه لایک کنین دیگه 🥺

پارت ۴۹ فیک ازدواج مافیایی

˖ ࣪ ᨰꫀᥣᥴ᥆ꩇꫀ ! 🍫 ִ ׄ𝄃𝄃𝄂𝄂𝄀𝄁𝄃𝄂𝄂𝄃𝚗𝚘𝚠 𝚙𝚘𝚜𝚃 𝚘𝚏 𝚜𝚑𝚎𝚗?            ‧˚...

پارت ۵۶ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط