نفرین شده پارت سی سه
#نفرین شده #پارت_سی_سه
همین که با خودم داشتم فکر میکردم احساس میکردم موهام داره تو مشتش جمع میشه ، چشمام رو باز کردم و به بالای سرم نگاه کردم کسی بالای سرم نبود ولی همچنان موهام داشت جمع میشد تا به خودم بیام همه موهام تو مشتش بود داشت میکشید ،
اینقدر موهام رو تند کشید احساس میکردم تک تک موهام داره کنده میشه
چنان جیغی کشیدم که فکر کنم همسایه ها هم اومدن ببینن چی شده ؟
همین که جیغ کشیدم به چند ثانیه نرسید که موهام ول شد
مامان و بابا و ایلیا به سرعت در اتاق رو باز کردن و اومدن تو
مامان : الینا مامان چی شده چرا جیغ کشیدی ؟
بابا : حالت خوبه ؟ چیشده ؟
مامان و ایلیا اومدن سمتم و بغلم کردن ، اون لحظه توان تنها چیزی که داشتم فقط گریه کردن بود ، از شوک زیادی زبونم تو دهنم نمیچرخید
ایلیا : چته آخه چرا کپ کردی ؟ چیشده ؟ بگو ما هم بفهمیم
نتونستم جوابی بهش بدم چی میگفتم میگفتم یکی که ندیدمش موهام رو کشید ؟ اصلا حرف هم میتونستم بزنم اگه میگفتم علاوه بر اینکه بهم میخندیدن میگفتن دیوونه شده
به زور زبونم چرخید و دوتا حرف تونستم بگم : خوبم خواب بد دیدم
مامان : الهی قربونت برم میخوای بیای پیش خودم بخوابی ؟
واقعا الان به تنها چیزی که نیاز داشتم آغوش گرم و پر محبت مادرم بود واسه همین زود قبول کردم و اونشب تا صبح پیش مامان خوابیدم هرچند که نمیشه اسمش رو خواب بزاریم تا خود صبح فقط توی جام غلتیدم و نتونستم بخوابم
صبح همه بیدار شده بودن ولی من ترجیح دادم تو رخت خواب باشم اصلا حال و حوصله ی بیدار شدن رو نداشتم همین شب اولی که من موضوع رو فهمیده بودم برام ماجرا شده بود و بدتر از همه ترسیده بودم ، همین بود مقاومت و تلاشت الینا ؟ اینجوری میخواستی جلوشون بایستی؟
روی تخت دراز کشیده بودم ولی اونقدر تو فکر بودم که انگار از زمان حال خیلی دور تر بودم تمام فکرم شده بود حرفای بهار که حالا برام ثابت شده بودن ، فهمیده بودم واقعا شوخی نبوده و میخوان منو بکشن ، از همین که موهام رو کشیدن مشخصه ، هنوز هم کف سرم میسوخت ، مطمعن بودم اگه کمی دیگه ادامه میداد موهام کنده میشد ، زیادی رفته بودم تو فکر به حدی که صدای باز و بسته شدن درو نشنیدم
اینم پارت سی و سه 😍😍 بترکونین دیگه منم کمی انرژی بگیرم تعداد لایکا خیلی کمه 🥺🥲
همین که با خودم داشتم فکر میکردم احساس میکردم موهام داره تو مشتش جمع میشه ، چشمام رو باز کردم و به بالای سرم نگاه کردم کسی بالای سرم نبود ولی همچنان موهام داشت جمع میشد تا به خودم بیام همه موهام تو مشتش بود داشت میکشید ،
اینقدر موهام رو تند کشید احساس میکردم تک تک موهام داره کنده میشه
چنان جیغی کشیدم که فکر کنم همسایه ها هم اومدن ببینن چی شده ؟
همین که جیغ کشیدم به چند ثانیه نرسید که موهام ول شد
مامان و بابا و ایلیا به سرعت در اتاق رو باز کردن و اومدن تو
مامان : الینا مامان چی شده چرا جیغ کشیدی ؟
بابا : حالت خوبه ؟ چیشده ؟
مامان و ایلیا اومدن سمتم و بغلم کردن ، اون لحظه توان تنها چیزی که داشتم فقط گریه کردن بود ، از شوک زیادی زبونم تو دهنم نمیچرخید
ایلیا : چته آخه چرا کپ کردی ؟ چیشده ؟ بگو ما هم بفهمیم
نتونستم جوابی بهش بدم چی میگفتم میگفتم یکی که ندیدمش موهام رو کشید ؟ اصلا حرف هم میتونستم بزنم اگه میگفتم علاوه بر اینکه بهم میخندیدن میگفتن دیوونه شده
به زور زبونم چرخید و دوتا حرف تونستم بگم : خوبم خواب بد دیدم
مامان : الهی قربونت برم میخوای بیای پیش خودم بخوابی ؟
واقعا الان به تنها چیزی که نیاز داشتم آغوش گرم و پر محبت مادرم بود واسه همین زود قبول کردم و اونشب تا صبح پیش مامان خوابیدم هرچند که نمیشه اسمش رو خواب بزاریم تا خود صبح فقط توی جام غلتیدم و نتونستم بخوابم
صبح همه بیدار شده بودن ولی من ترجیح دادم تو رخت خواب باشم اصلا حال و حوصله ی بیدار شدن رو نداشتم همین شب اولی که من موضوع رو فهمیده بودم برام ماجرا شده بود و بدتر از همه ترسیده بودم ، همین بود مقاومت و تلاشت الینا ؟ اینجوری میخواستی جلوشون بایستی؟
روی تخت دراز کشیده بودم ولی اونقدر تو فکر بودم که انگار از زمان حال خیلی دور تر بودم تمام فکرم شده بود حرفای بهار که حالا برام ثابت شده بودن ، فهمیده بودم واقعا شوخی نبوده و میخوان منو بکشن ، از همین که موهام رو کشیدن مشخصه ، هنوز هم کف سرم میسوخت ، مطمعن بودم اگه کمی دیگه ادامه میداد موهام کنده میشد ، زیادی رفته بودم تو فکر به حدی که صدای باز و بسته شدن درو نشنیدم
اینم پارت سی و سه 😍😍 بترکونین دیگه منم کمی انرژی بگیرم تعداد لایکا خیلی کمه 🥺🥲
۶.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.