نفرین شده پارتسیوششم

#نفرین شده #پارت_سی_و_ششم
دستمو دراز کردم و دستگیره کمد رو گرفتم و خواستم باز کنم که صدای ایلیا از بین در اتاق اومد
ایلیا : داری چیکار می‌کنی دقیقا ؟
_هههییییینننن ....... وای خدا ترسیدم تو کی اومدی ؟
ایلیا : سه ساعته جلوی کمد ایستادی عین چی بهش زل زدی مشخصه که منو نمیبینی و می‌ترسی ، چیزی روش چسبیده که اینقدر محوش شدی ؟
_نه مهم نیست ، مامان گفت بیام صدات کنم بیای میوه بخوری
ایلیا : چقدرم منو صدا کردی ممنونم
_اییششش حالا یادم رفت بیام صدات کنم مگه چیشده حالا ؟
ایلیا شونه ای بالا داد و گفت هیچی ، چی بشه ؟
بیخیال کمد شدم و با ایلیا رفتیم پایین و پیش مامان نشستم
مامان : الینا اگه الان میرفتی فکر کنم آخر شب برمیگشتی ، چیشدی ؟ گفتم بری ایلیا رو صدا کنی باید یکی دیگه رو میفرستادم دنبال خودت
_ببخشید یه چیزی یادم افتاد رفتم توی اتاق و دیگه دیر شد
مامان : باشه اشکال نداره ، بیا میوه پوست گرفتم بخور
_ممنون
پارت سی و ششم تقدیمتون 😍😍 لایک و فالو یادتون نره ❤️🧡
#رمان_z #رمان #ترسناک #نویسنده
دیدگاه ها (۴)

#نفرین شده #پارت_سی_و_هفت مشغول میوه خوردن شدم که گوشی بابا ...

#نفرین شده #پارت_سی_و_هشت کمی از میوه خورد .گفت که دیگه دوست...

#نفرین شده #پارت_سی_و_پنج نمیتونستم الان از این موضوع حرف بز...

#نفرین شده #پارت_سی_و_چهار به سقف خیره بودم و نه چیزی حس میک...

ادامه پارت پنجسونیک: اوکی پس بیاد بریم... برگشتیم و از امی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط