سرنوشت متصل

سرنوشت متصل
P3

ویو هانا
امروز رونا عه گوز یجوری از خواب بلندم کرد که سرم از درد داره میترکهههههه
پرواز ساعت هفت صبحه بعد الان از ساعت چهار منو بیدار کرده ای خدااااا
از رفاقتم شانس نداریممم
*پرش زمانی به هواپیما
از زبان هانا*
بلخره صندلی و پیدا کردیم و نشستیم
بخاطر فوبیایی که از ارتفاع داشتم به رونا گفتم سمت پنجره بشینه که دیدم داره مثل چی از استرس میمیره صداش که زدم معلوم بود توی فکر اون بود
ای خدااا
~ : رونا ( آروم )
: ....
~ : رونااا ( یکم بلند )
:....
~ : رونااااا ( داد )
با دادی که زدم کل مردم و مهماندار یهو نگام کردن و ازشون معذرت خواهی کردم
~: خوبی رونا؟
: اره فقط دلشوره دارم
~ : باز داری به اون فکر میکنی؟
: یه سال پیش بهت گفتم دیگه دوسش ندارمو راجبش حرف نزنیم بهتره
~ :اره ارواح عمت منم خر (تو دلش) باشه بابا نخوریمون
دیگه بحثی بین مون نشد و هر دو ساکت و منتظر بودیم


نویسنده
https://wisgoon.com/helena157


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۳)

سرنوشت متصل P3ویو هانا*بعد اینکه تو کمپانی داشتیم فیلم نامه ...

اسلاید دوم لباس رونا برای فرودگاه اسلاید سوم لباس هانا برای ...

Part 2سرنوشت متصل صبحمو با لگد زدن هانا پا شدم ~پاشوووو دیر...

سرنوشت متصل Part 1عشق یا دردی که پایان ندارد؟فک کن عاشق کسی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط