مردی نزد طبیب رفت و
مردی نزد طبیب رفت و
از غم بزرگی که در دل داشت گفت؟
طبیب گفت:
به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
آن قدر می خنداندت
تا غمت از یاد برود
مرد لبخندی زد و گفت:
من همان دلقکم...
از غم بزرگی که در دل داشت گفت؟
طبیب گفت:
به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
آن قدر می خنداندت
تا غمت از یاد برود
مرد لبخندی زد و گفت:
من همان دلقکم...
- ۱.۱k
- ۲۰ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط