مردی نزد طبیب رفت و
مردی نزد طبیب رفت و
از غم بزرگی که در دل داشت گفت؟
طبیب گفت:
به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
آن قدر می خنداندت
تا غمت از یاد برود
مرد لبخندی زد و گفت:
من همان دلقکم...
از غم بزرگی که در دل داشت گفت؟
طبیب گفت:
به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
آن قدر می خنداندت
تا غمت از یاد برود
مرد لبخندی زد و گفت:
من همان دلقکم...
۹۷۰
۲۰ فروردین ۱۳۹۸