فیک وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی
پارت ¹⁰
تقریبا چند روزی گذشتو ما با هم خیلی صمیمی شدیم مثل زوجا باورم نمیشه که اون دوست دختر داره و پی دختر مردمم میره فقط از این میترسیدم که بفهمه من دوست ابجیش بودم و بگه من سولگی رو کشتم واقعا میترسم
فلش بک داخل شرکت:
من توی این یه هفته که استخدام شدم با همه جور و چفت شده بودم کارا رو به موقع و تمیز انجام میدادم دوسه روز پیش بود که جونگکوک حسشو بهم گفت در موردم میخواست که باهم باشیم بهش گفتم که باید صبر کنه تا من تصمیم بگیرم امروز میخوام حس خودمم بهش بگم
میا: واایی خسته شدمم
وونهی: میای بریم طبقه پایین ناهار؟
میا: البته که میام...
وونهی: رفتیم که ناهار بخوریم واقعا گشنمون بود عین نخورده ها میا افتاده بود به جون غذا که تموم کردیم اومدبم بالا
جونگکوک: عه وونهی بیا تو اتاق کارم..
وونهی: چشم
رفتم پیشش
جونگکوک بغلم کرد گفت: نمیخوای بهم بگیــ
وونهی: جونگکوک میشه یه خورده دیگه وقت بدی؟؟
جونگکوک: بسه دیگهه
وونهی: اخههه.
جونگکوک: صبرم تموم شده شابد بتونم یه ساعته دیگه تحمل کنم
وونهی: پس باش میگم بهت
هیچ وقت ندیده بودم جونگکوک لبخند بزنه ولی وقتی میدیدمش که با منه خیلی قشنگ میخندید که قند تو دل ادم اب میشد
دیدگاه ها (۷)

سلام بر سیسی های گلممببخشبد که امروز فعالیت نداشتم اینترنت ن...

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی پارت: ¹²بعد اون اومدم...

.. اسلاید اول هوانگ این یوپاسلاید دوم لباس وونهی برای بار رف...

فیک: وقتی نمیدونستی گیر چه ادمی افتادی پارت ⁹یه مردی بود که ...

پارت ۹۶ فیک ازدواج مافیایی

خون آشام عزیز (65)

خون آشام عزیز (71)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط