متعلق به او:
متعلق به او:
#part38
کوک لباشو محکم رو لبایه سئول چسبوند لباشو مک میزد و بعد چند دقیقه جدا شد
_چطور میتونی کوکیتو باور نداشته باشی هوم؟
سئول اول اخمی کرد بعد لبخندی زد کوک رو محکم بغل کرد
+من تورو همیشه باور داشتم خیلی خوشحالم که مرد من الان چیزیه که همیشه آرزوشو داشته ولی باید بهم بگی چجوری یهو این همه موفق شدی
_قربونت برم...بهت میگم عشقم
کوک کنار سئول رو تخت خوابید هردو طرف هم دیگه خوابیده بودن
_قضیه از اونجایی شروع شد اون شب وقتی از عمارت زدم بیرون یه مردی اومد پیشم بهم گفت تو جئون جونگ کوکی پسر جئون؟منم گفتم پسرشم وقتی گفتم پسرشم اون کلی خوشحال شد که بعد فهمیدم پدر من جزو مافیاهایه رد اول بوده و همه ازش اطاعت میکردن و کله ثروتش به من رسید من هیچ وقت نخواستم بهت صدمه بزنم من فقط میخواستم از پدرت انتقام بگیرم
+من خیلی جاهارو دنبالت گشتم وقتی اومدم دمه خونت بهم گفتن خیلی وقته از اینجا رفتی بعدم از خونه پدرم اومدم بیرون هیچ وقت نمیدونستم پدرم چنین آدمی بشه من پدرمو خیلی دوست داشتم اما با کارایی که کرد نمیخوام حتی ببینمش چون باعث یه چی شد اونم شکسته شدن دلت
سئول به چشمایع کوک خیره شد
کوک صورت سئول رو تو دستش گرفت
_نه تو قلب منو نشکستی پرنسسم
+دروغ میگی هیچ وقت چهرت از ذهنم نمیره (بغض و اشک)
_هی نبینم اشکاتو دخترکم من یه معذرت خواهی بهت بده کارم اینکه من داشتم تویه جای گرم میخوابیدم ولی تو کلی سختی کشیدی دیگه اون اتفاق نمیوفته همه رو بخاطرت میکشم همه کوک حس کرد دخترکش داره منظم نفس میکشه با دیدن چهره خوابآلود سئول لبخندی زد
.......
دخترک درحال کتاب خوندن بود که صدا جیغ و داد یکی اومد از تو طبقه بالا سئول زود بلند شد رفت بالا با دیدن ندیمه ای که داشت با پاهاش میکی رو میزد در حد فجیح دادی کشید
+داری چه غلطی میکنی(داد)
....خ خانوم
سئول با چهره نگران به طرف سگ کوچولوش رفت که ترسیده یه جا وایساده بود
+نترس دخترکم بیا اینجا
میکی کمی تلو تلو میخورد سئول میکی رو بغل کرد و نوازشش کرد
+واقعا که خجالت نمیکشی یه سگ بیچاره رو کتک میزنی؟
....معذرت میخوام خانوم من از سگا میترسم
+میترسیدی یا فقط میخواست بزنیش
#part38
کوک لباشو محکم رو لبایه سئول چسبوند لباشو مک میزد و بعد چند دقیقه جدا شد
_چطور میتونی کوکیتو باور نداشته باشی هوم؟
سئول اول اخمی کرد بعد لبخندی زد کوک رو محکم بغل کرد
+من تورو همیشه باور داشتم خیلی خوشحالم که مرد من الان چیزیه که همیشه آرزوشو داشته ولی باید بهم بگی چجوری یهو این همه موفق شدی
_قربونت برم...بهت میگم عشقم
کوک کنار سئول رو تخت خوابید هردو طرف هم دیگه خوابیده بودن
_قضیه از اونجایی شروع شد اون شب وقتی از عمارت زدم بیرون یه مردی اومد پیشم بهم گفت تو جئون جونگ کوکی پسر جئون؟منم گفتم پسرشم وقتی گفتم پسرشم اون کلی خوشحال شد که بعد فهمیدم پدر من جزو مافیاهایه رد اول بوده و همه ازش اطاعت میکردن و کله ثروتش به من رسید من هیچ وقت نخواستم بهت صدمه بزنم من فقط میخواستم از پدرت انتقام بگیرم
+من خیلی جاهارو دنبالت گشتم وقتی اومدم دمه خونت بهم گفتن خیلی وقته از اینجا رفتی بعدم از خونه پدرم اومدم بیرون هیچ وقت نمیدونستم پدرم چنین آدمی بشه من پدرمو خیلی دوست داشتم اما با کارایی که کرد نمیخوام حتی ببینمش چون باعث یه چی شد اونم شکسته شدن دلت
سئول به چشمایع کوک خیره شد
کوک صورت سئول رو تو دستش گرفت
_نه تو قلب منو نشکستی پرنسسم
+دروغ میگی هیچ وقت چهرت از ذهنم نمیره (بغض و اشک)
_هی نبینم اشکاتو دخترکم من یه معذرت خواهی بهت بده کارم اینکه من داشتم تویه جای گرم میخوابیدم ولی تو کلی سختی کشیدی دیگه اون اتفاق نمیوفته همه رو بخاطرت میکشم همه کوک حس کرد دخترکش داره منظم نفس میکشه با دیدن چهره خوابآلود سئول لبخندی زد
.......
دخترک درحال کتاب خوندن بود که صدا جیغ و داد یکی اومد از تو طبقه بالا سئول زود بلند شد رفت بالا با دیدن ندیمه ای که داشت با پاهاش میکی رو میزد در حد فجیح دادی کشید
+داری چه غلطی میکنی(داد)
....خ خانوم
سئول با چهره نگران به طرف سگ کوچولوش رفت که ترسیده یه جا وایساده بود
+نترس دخترکم بیا اینجا
میکی کمی تلو تلو میخورد سئول میکی رو بغل کرد و نوازشش کرد
+واقعا که خجالت نمیکشی یه سگ بیچاره رو کتک میزنی؟
....معذرت میخوام خانوم من از سگا میترسم
+میترسیدی یا فقط میخواست بزنیش
۹.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.