نالد به حال زار من امشب سه تار من

نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه ی تسلی شب های تار من

ای دل ز دوستان وفادار روزگار
جز ساز من نبود کسی سازگار من

در گوشه ی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من

اشک است جویبار من و ناله ی سه تار
شب تا سحر ترانه ی این جویبار من

چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر خنجر مژگان یار من

رفت و به اختران سرشکم سپرد جای
ماهی که آسمان بربود از کنار من

آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایه ی قرار دل بیقرار من

در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من

از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از روزگار من

اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بیدار بود دیده ی شب زنده دار من

من شاهباز عرشم و مسکین تذرو خاک
بختش بلند نیست که باشد شکار من

یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من

جز خون دل نخواست نگارنده ی سپهر
بر صفحه ی جهان رقم یادگار من

زنگار زهر خوردم و شنگرف خون دل
تا جلوه کرد این همه نقش و نگار من

در بوستان طبع حزینم چو بگذری
پرهیز نیش خار من ای گلعذار من

من شهریار ملک سخن بودم و نبود
جز گوهر سرشک در این شهر، یار من

شهریار
دیدگاه ها (۱)

خانه دل تنگِ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت...

روز اول که آفرید ، خداآدمی را جدا، فرشته جداخلقتش را کشید سو...

ای که در تنگدلی، هم نفس ما شده ایقایقی نیست ترا، لیک به دریا...

شده عاشق بشوی، عشق دچارت بکنددل بی قاعده، دیوانه ی یارت بکند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط