ارباب سرد
ارباب سرد
پارت دهم
وقتی صبحانه ام تموم شد رفتم طبقه بالا تا برم سرویس .
ویو جیمین ...
بابام بهم گفته بود اگه دست دختر جدیدم و تا امروز بهش نشون ندم باید با رزی هر*زه ازدواج کنم ( به خدا قسم قصد توهین ندارم ) ولی دیگه نمیتونه مجبورم کنه چون یه دوست دختر دارم . گفته بود باید ساعت ۲:۰۰ تو کافی شاپ باشیم پس به ا.ت گفتم آماده شه بعد خودمم رفتم آماده شم ...
ویو ا.ت ...
جیمین بهم گفت آماده شم برای همین رفتم یه دوش ۱۵مینی گرفتم و لباسم و پوشیدم یه آرایش کوچیکه کردم ولی یکم رژم پر رنگ شدم ولی خوب وقت نمیشد پاکش کنم پس برای همین همون جوری رفتم پایین .
× خوب آماده شدی بر..... وایسا ببینم چرا اینقدر رژت پر رنگه ها
+ حواسم نبود حالا ولش ک....
داشتم حرفم و میزدم که لbاش و گذاشت رو لbم و شروع کرد به بوسیدنم منم از حرکات لbش خوشم اومد و همراهیش کردم ( شما غلط کردی) بعد از ۵ مین ازم جدا شد .
× حالا خوب شد بدو بریم که دیر شد .
+ باشه ارباب ( ارباب و گفت که مثلاً حرس جیمین و در بیاره )
× جرئت داری یه بار دیگه بهم بگو ارباب ببین چیکار میکنم
+ ارباببب
× حیف که الان دیر میشه و اگر نه بد جور حالت و میگرفتم
+ ( زبون درازی )
نمیدونم چم شده بود ولی وقتی حرسش میدادم خیلی حال میداد باهاش رفتم سوار ماشین شدم رفتیم کافی شاپ پدر جیمین روی صندلی نشسته بود خیلی جای شیکی بود کنارش همون دختره که اون روز اومده بود خونه نشسته بود و وقتی من و دید از شدت خشم یه جیغی کشید که گوشم کر شد . ( علامت پدر جیمین #)
# هوی یواش گوشم کر شد
¥ ددی این هر*زه کیه آوردی ( اشک تمساح )
× رزی خفه شووووووووو ( داد )
# آهای جیمین چطور میتونی سر همسر آینه ات جیغ بزنی ( داد )
× من با اون نکبت احمق اسکل جامعه ازدواج نمیکنم ( عربده)
+ بسهههههههههههه ( جیغ )
اینقدر سرم یکهو درد گرفت که با تمام قدرتم جیغ زدم و یهو چشام سیاهی رفت و افتادم تو بغل جیمین ....
ویو جیمین ...
داشتم با بابام جنگ و دعوا میکردم که یهو ا.ت جیغ کشید و افتاد تو بغلم محکم گرفتمش .
× چه بخوای چه نخوای من با ا.ت ازدواج میکنم نه با تو هر*زه خیابونی .
و بعد ا.ت و بغل کردم و بردمش بیمارستان .
( فلش بک به بیمارستان ) ( علامت دکتر ¶ )
× دکتر حالش چطوره
¶ چیز خاصی نیست فقط فشار بیمار افتاده پایین و آسیب جدی ندیده .
× خیلی ممنون .
ادامه دارد❤️❤️
شرط :
۷ تا لایک
۵ تا کامنت
پارت دهم
وقتی صبحانه ام تموم شد رفتم طبقه بالا تا برم سرویس .
ویو جیمین ...
بابام بهم گفته بود اگه دست دختر جدیدم و تا امروز بهش نشون ندم باید با رزی هر*زه ازدواج کنم ( به خدا قسم قصد توهین ندارم ) ولی دیگه نمیتونه مجبورم کنه چون یه دوست دختر دارم . گفته بود باید ساعت ۲:۰۰ تو کافی شاپ باشیم پس به ا.ت گفتم آماده شه بعد خودمم رفتم آماده شم ...
ویو ا.ت ...
جیمین بهم گفت آماده شم برای همین رفتم یه دوش ۱۵مینی گرفتم و لباسم و پوشیدم یه آرایش کوچیکه کردم ولی یکم رژم پر رنگ شدم ولی خوب وقت نمیشد پاکش کنم پس برای همین همون جوری رفتم پایین .
× خوب آماده شدی بر..... وایسا ببینم چرا اینقدر رژت پر رنگه ها
+ حواسم نبود حالا ولش ک....
داشتم حرفم و میزدم که لbاش و گذاشت رو لbم و شروع کرد به بوسیدنم منم از حرکات لbش خوشم اومد و همراهیش کردم ( شما غلط کردی) بعد از ۵ مین ازم جدا شد .
× حالا خوب شد بدو بریم که دیر شد .
+ باشه ارباب ( ارباب و گفت که مثلاً حرس جیمین و در بیاره )
× جرئت داری یه بار دیگه بهم بگو ارباب ببین چیکار میکنم
+ ارباببب
× حیف که الان دیر میشه و اگر نه بد جور حالت و میگرفتم
+ ( زبون درازی )
نمیدونم چم شده بود ولی وقتی حرسش میدادم خیلی حال میداد باهاش رفتم سوار ماشین شدم رفتیم کافی شاپ پدر جیمین روی صندلی نشسته بود خیلی جای شیکی بود کنارش همون دختره که اون روز اومده بود خونه نشسته بود و وقتی من و دید از شدت خشم یه جیغی کشید که گوشم کر شد . ( علامت پدر جیمین #)
# هوی یواش گوشم کر شد
¥ ددی این هر*زه کیه آوردی ( اشک تمساح )
× رزی خفه شووووووووو ( داد )
# آهای جیمین چطور میتونی سر همسر آینه ات جیغ بزنی ( داد )
× من با اون نکبت احمق اسکل جامعه ازدواج نمیکنم ( عربده)
+ بسهههههههههههه ( جیغ )
اینقدر سرم یکهو درد گرفت که با تمام قدرتم جیغ زدم و یهو چشام سیاهی رفت و افتادم تو بغل جیمین ....
ویو جیمین ...
داشتم با بابام جنگ و دعوا میکردم که یهو ا.ت جیغ کشید و افتاد تو بغلم محکم گرفتمش .
× چه بخوای چه نخوای من با ا.ت ازدواج میکنم نه با تو هر*زه خیابونی .
و بعد ا.ت و بغل کردم و بردمش بیمارستان .
( فلش بک به بیمارستان ) ( علامت دکتر ¶ )
× دکتر حالش چطوره
¶ چیز خاصی نیست فقط فشار بیمار افتاده پایین و آسیب جدی ندیده .
× خیلی ممنون .
ادامه دارد❤️❤️
شرط :
۷ تا لایک
۵ تا کامنت
۴۲۱
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.