hi
عشق ایدل من پارت ³⁶
لبش خشک وبود و دستو پاهاش یخ بودو صورتش میسوخت فکر کنم تب کرده زیر گردن و زانو هاشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش سمت ماشینم و بردمش بیمارستان 🐹ببخشید دکتر... 🐔چی شده؟ 🐹فکر کنم غش کرده گریه کرده تبم داره .. 🐔چه نسبتی با ایشون دارید؟ 🐹خب.... دوست دوست پسرشم 🐔دوست پسرش کجاست 🐹راستش یه من رنگ زد منم کنجکاوم 🐔پرستار بیمار داریم . می هو رو بردن تو یه اتاق و نشستم رو صندلی دوباره گوشی کوک رو گرفتم جواب نداد. زنگ زدم به جیسو بیاد اینجا چون خودم باید میرفتم کمپانی.... بعد چند دقه دکتر اومد بیرون🐹چی شد دکتر 🐔به خاطر ضعف و بیخوابی و تب و فکر کنم گریه ی طولانی بیهوش شدن.... چیزی نیست.... فردا میتونن برن 🐹ممنون دکتر میتونم... ببینمش؟ 🐔بله حتما به هوش اومدن. رفتم تو اتاق اومد بشینه رو تخت که گفتم دراز بکش نمیخواد نشستم روی صندلی کنار تخت و گفتم🐹چی شده خواهری؟ چیزی نگفت شکم درست بود🐹کوک.... کاری کرده؟ بغضش دوباره تو چشماش دیده شد انگار که دردی ور تازه کردم بگو پس بگو چرا کوک هم جواب نمیده 🐹نمیخوام الان توضیح بدی چی شده... فقط.... اگه گفته.... تمومش کنید... بدون هر دلیلی که گفته دروغه.... چون چنین ادمی نیست که ولت کنه. خودتو اذیت نکن... من میرم جیسو داره میاد بیمارستان... من باید برم کمپانی کاری داشتی زنگ بزن خب...؟ 🦊چشم اوپا خیلی زحمت کشیدی... برو.. مراقب باش (صدای گرفته)🐹باش خدافظ.. روی راه کمپانی زنگ زدم به نامجون و قضیه رو تعریف کردم... نامجون گفت میره خونه ی کوک شاید اونجا باشه.. قطع کرد و رفتم کمپانی
ویو کوک دستم به خاطر ضربه هایی که به فرمون زدم زخم شده بود... خیلی بد... باند پیچیش کردم و یه قرص سردرد و مسکن خوردم و نشستم رو مبل.... سعی کردم بغضم رو کنترل کنم.. به شیشه های مشروب که از روی عصبانیت خورد کردم نگا کردم.... به بم که فقط داشت نگام میکرد که چی شده🐰سوال شده برات نه.؟ مامانت رو ول کرد..م... قلبش رو خورد کردم... نابودش کردم! بغضم رو کنترل کردم و ادامه دادم:ولی بون برام سخت بود که جنازشو روی پاهام ببینم... . پیکی از شراب ریختم و خوردم... زنگ خونه خورد پاشدم رفتم پای ایفون... به به خبرا به هیونگ رسیده... الان اون میتونست ارومم کنه... در رو وا کردم تا بیاد تو یه سینی ورداشتم و شیشه های مشروب رو شروع کردم جمع کردن فکر کنم پنج شیش تا شیشه رو شکوندم در رو وا گذاشته بودم نامجون با قیافه ی عصبی واحد تو و گفت🐨این بود میگفتی دوسش دارم! ولش نمیکنم.... حتی اگه اسمون به زمین بیاد؟تو همونی بودی که گفت حتی شده از برادرش کتک بخورم می هو رو میگیرم؟ پس چی شد؟ الان رو تخت بیمارستانه مرتیکه! ( با داد) . چی؟ تخت... بیمارستان.. چیکارکرده؟
لبش خشک وبود و دستو پاهاش یخ بودو صورتش میسوخت فکر کنم تب کرده زیر گردن و زانو هاشو گرفتم و بلندش کردم و بردمش سمت ماشینم و بردمش بیمارستان 🐹ببخشید دکتر... 🐔چی شده؟ 🐹فکر کنم غش کرده گریه کرده تبم داره .. 🐔چه نسبتی با ایشون دارید؟ 🐹خب.... دوست دوست پسرشم 🐔دوست پسرش کجاست 🐹راستش یه من رنگ زد منم کنجکاوم 🐔پرستار بیمار داریم . می هو رو بردن تو یه اتاق و نشستم رو صندلی دوباره گوشی کوک رو گرفتم جواب نداد. زنگ زدم به جیسو بیاد اینجا چون خودم باید میرفتم کمپانی.... بعد چند دقه دکتر اومد بیرون🐹چی شد دکتر 🐔به خاطر ضعف و بیخوابی و تب و فکر کنم گریه ی طولانی بیهوش شدن.... چیزی نیست.... فردا میتونن برن 🐹ممنون دکتر میتونم... ببینمش؟ 🐔بله حتما به هوش اومدن. رفتم تو اتاق اومد بشینه رو تخت که گفتم دراز بکش نمیخواد نشستم روی صندلی کنار تخت و گفتم🐹چی شده خواهری؟ چیزی نگفت شکم درست بود🐹کوک.... کاری کرده؟ بغضش دوباره تو چشماش دیده شد انگار که دردی ور تازه کردم بگو پس بگو چرا کوک هم جواب نمیده 🐹نمیخوام الان توضیح بدی چی شده... فقط.... اگه گفته.... تمومش کنید... بدون هر دلیلی که گفته دروغه.... چون چنین ادمی نیست که ولت کنه. خودتو اذیت نکن... من میرم جیسو داره میاد بیمارستان... من باید برم کمپانی کاری داشتی زنگ بزن خب...؟ 🦊چشم اوپا خیلی زحمت کشیدی... برو.. مراقب باش (صدای گرفته)🐹باش خدافظ.. روی راه کمپانی زنگ زدم به نامجون و قضیه رو تعریف کردم... نامجون گفت میره خونه ی کوک شاید اونجا باشه.. قطع کرد و رفتم کمپانی
ویو کوک دستم به خاطر ضربه هایی که به فرمون زدم زخم شده بود... خیلی بد... باند پیچیش کردم و یه قرص سردرد و مسکن خوردم و نشستم رو مبل.... سعی کردم بغضم رو کنترل کنم.. به شیشه های مشروب که از روی عصبانیت خورد کردم نگا کردم.... به بم که فقط داشت نگام میکرد که چی شده🐰سوال شده برات نه.؟ مامانت رو ول کرد..م... قلبش رو خورد کردم... نابودش کردم! بغضم رو کنترل کردم و ادامه دادم:ولی بون برام سخت بود که جنازشو روی پاهام ببینم... . پیکی از شراب ریختم و خوردم... زنگ خونه خورد پاشدم رفتم پای ایفون... به به خبرا به هیونگ رسیده... الان اون میتونست ارومم کنه... در رو وا کردم تا بیاد تو یه سینی ورداشتم و شیشه های مشروب رو شروع کردم جمع کردن فکر کنم پنج شیش تا شیشه رو شکوندم در رو وا گذاشته بودم نامجون با قیافه ی عصبی واحد تو و گفت🐨این بود میگفتی دوسش دارم! ولش نمیکنم.... حتی اگه اسمون به زمین بیاد؟تو همونی بودی که گفت حتی شده از برادرش کتک بخورم می هو رو میگیرم؟ پس چی شد؟ الان رو تخت بیمارستانه مرتیکه! ( با داد) . چی؟ تخت... بیمارستان.. چیکارکرده؟
۳۹۴
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.