دختر قاتل : part ¹⁵
دختر قاتل : part ¹⁵
ویو یونگی
خواستم برم جلو ک یهو کوک اون دختررو بست ب زنجیری ک ب دیوار آویزون بود ک وقتی سرشو بالا گرفت قیافشو دیدم اون ...اون ات بود اینجا چیکار میکرد کوک میخواست چیکار کنه جرعت جلو رفتنو نداشتم همونجا موندم اگ دخالت میکردم شاید وضعیت منم این بود ....دیدم کوک رفت سمت وسایلی ک اونور اتاق چیده بود چند مدل شلاقو باریک ترینشونو برداشت ک لباسای ات و درآورد...
(ات زیر لباسش ی کراپ کوتاه و شلوارک تنش بود میزارم )
کوک: خب خب ات این کاریه ک خودت خواستی
ات: خب ؟ ...شروع کن دیگ نمیخواد ب من یادآوری کنی ک چیکار کردم خودم خوب میدونم
کوک: خفه شو خیلی زبون دراز شدی
ات: فکر نکن چون مافیایی میتونی هر گوهی ک خواستی بخوری
کوک:شوکه شده
ات: نمیخواد شوکه شی شاید ی روز یکی پیدا شه ک ازت بالا تر باشه و اموالتو بالا بکشه اونوقته ک هیچکاری نمیتونی کنی
ویو کوک
داشت میرفت رو اعصابم ک اولین ضربه رو زدم ک هیچ واکنشی نداشت
ات:.....
کوک: چیه خفه شدی ؟؟
ات: میخوای کل روزو اینجا وایسیو حرف بزنی نکنه حرف زدن تنبیهته ..
کوک:تو دیگ کدوم خری ...اتی ک من میشناسم این جوری نبود ....
ات: منو میشناسی ؟..
ویو کوک
فهمیدم چیکار کردم نباید هیچ وقت میفهمید بخاطر همین یهو اعصبی شدمو کاری ک نباید میکردمو کردم راستش قصدی نداشتم ک بزنمش ....
ویو یونگی
اون داشت اتو میزد نمیتونستم کاری کنم ولی وقتی اون لباسای ات ک شبیه خدمتکاری بودو درآورد زخمای کم رنگی رو روی بدنش بودن رو دیدم من این کارو باهاش کردم؟ قبل اون روز ک زدمش این زخما نبود من ک از ات متنفر بودم چیشد چرا این حسو دارم چرا نمیخوام آسیب ببینه ولی نمیتونم کاری کنم ....من هنوزم ازش متنفرم هیچی نمیتونه این نفرت و از بین ببره رفت
ات بعد اون ضربه هایی ک کوک محکم بهش میزد خیلی بیحال شدو افتاد زمین کوک کل اعصبانیتشو روی ات خالی کرده بود وقتی ات افتاد زمین کوک اومد سمتش و ب خودش اومد ک چیکار کرده
کوک:هی هی ات ....وای من چیکار کردم نباید اینکارو میکردم خاک تو سرمن نباید میووردمش اینجا دوباره دارم بهش آسیب میزنم برآید استایل بلندش کردم بردمش بیرون همینطوری ک از پله ها میرفتم پایین چشم خورد ب بقیه اصلا اعضا رو یادم رفته بود ک یهو گفتن
جین :این کیه چرا پر خونه کجا داری میبریش مرده ؟؟؟
نامجون : باز کدوم بدبختیو شکنجه دادی ..
یونگی: امم کوک داری کجا میبریش ؟(انگار ک نگرانه یکم )
....
ادامش تو کامنتا...
ویو یونگی
خواستم برم جلو ک یهو کوک اون دختررو بست ب زنجیری ک ب دیوار آویزون بود ک وقتی سرشو بالا گرفت قیافشو دیدم اون ...اون ات بود اینجا چیکار میکرد کوک میخواست چیکار کنه جرعت جلو رفتنو نداشتم همونجا موندم اگ دخالت میکردم شاید وضعیت منم این بود ....دیدم کوک رفت سمت وسایلی ک اونور اتاق چیده بود چند مدل شلاقو باریک ترینشونو برداشت ک لباسای ات و درآورد...
(ات زیر لباسش ی کراپ کوتاه و شلوارک تنش بود میزارم )
کوک: خب خب ات این کاریه ک خودت خواستی
ات: خب ؟ ...شروع کن دیگ نمیخواد ب من یادآوری کنی ک چیکار کردم خودم خوب میدونم
کوک: خفه شو خیلی زبون دراز شدی
ات: فکر نکن چون مافیایی میتونی هر گوهی ک خواستی بخوری
کوک:شوکه شده
ات: نمیخواد شوکه شی شاید ی روز یکی پیدا شه ک ازت بالا تر باشه و اموالتو بالا بکشه اونوقته ک هیچکاری نمیتونی کنی
ویو کوک
داشت میرفت رو اعصابم ک اولین ضربه رو زدم ک هیچ واکنشی نداشت
ات:.....
کوک: چیه خفه شدی ؟؟
ات: میخوای کل روزو اینجا وایسیو حرف بزنی نکنه حرف زدن تنبیهته ..
کوک:تو دیگ کدوم خری ...اتی ک من میشناسم این جوری نبود ....
ات: منو میشناسی ؟..
ویو کوک
فهمیدم چیکار کردم نباید هیچ وقت میفهمید بخاطر همین یهو اعصبی شدمو کاری ک نباید میکردمو کردم راستش قصدی نداشتم ک بزنمش ....
ویو یونگی
اون داشت اتو میزد نمیتونستم کاری کنم ولی وقتی اون لباسای ات ک شبیه خدمتکاری بودو درآورد زخمای کم رنگی رو روی بدنش بودن رو دیدم من این کارو باهاش کردم؟ قبل اون روز ک زدمش این زخما نبود من ک از ات متنفر بودم چیشد چرا این حسو دارم چرا نمیخوام آسیب ببینه ولی نمیتونم کاری کنم ....من هنوزم ازش متنفرم هیچی نمیتونه این نفرت و از بین ببره رفت
ات بعد اون ضربه هایی ک کوک محکم بهش میزد خیلی بیحال شدو افتاد زمین کوک کل اعصبانیتشو روی ات خالی کرده بود وقتی ات افتاد زمین کوک اومد سمتش و ب خودش اومد ک چیکار کرده
کوک:هی هی ات ....وای من چیکار کردم نباید اینکارو میکردم خاک تو سرمن نباید میووردمش اینجا دوباره دارم بهش آسیب میزنم برآید استایل بلندش کردم بردمش بیرون همینطوری ک از پله ها میرفتم پایین چشم خورد ب بقیه اصلا اعضا رو یادم رفته بود ک یهو گفتن
جین :این کیه چرا پر خونه کجا داری میبریش مرده ؟؟؟
نامجون : باز کدوم بدبختیو شکنجه دادی ..
یونگی: امم کوک داری کجا میبریش ؟(انگار ک نگرانه یکم )
....
ادامش تو کامنتا...
۴۲.۳k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.