p2
حرف ها و توضیحات جونگکوک به قلم ویولت : "
حرف ها و توضیحات ا.ت به قلم زویی خوشگله : '
'نگاهم روی چشماش قفل شد. انگار برای اولین بار داشتم چیزی رو میدیدم که همیشه درست جلوی چشمم بوده، ولی هیچوقت جرات نکرده بودم لمسش کنم. انگشتام کمی روی خودکار بین دستام فشرده شد. نفس عمیقی کشیدم، اما انگار کافی نبود : جونگکوک
اسمش آروم از بین لبام بیرون اومد، یه جوری که انگار داشتم امتحانش میکردم، مزهش میکردم، حسش میکردم. برای اولین بار، کلمات برام سخت شده بودن، و این یه چیز جدید بود.
من… من همیشه فکر میکردم که قرار نیست کسی این چیزا رو به من بگه. قرار نیست کسی… منو اینطوری ببینه.
سرمو کمی پایین انداختم، یه نفس دیگه کشیدم، بعد دوباره بهش نگاه کردم.
ولی تو اینجایی. تو منو میبینی. و این… این یه چیزی رو توی من تغییر داده، جونگکوک.
دستامو روی دستهی صندلی گذاشتم و کمی به جلو خم شدم. یه لبخند کمرنگ روی لبم نشست، لبخندی که شاید یه کم ترسیده بود، یه کم هیجانزده، ولی واقعی.
شاید تو تنها کسی هستی که باعث میشی فکر کنم… عشق برای منم ممکنه.'
"گونهی پشمک مانندش رو نوازش کردم، مثل وقتی که بچهگربهای رو نوازش میکنی و نمیخوای بترسونیش. گرمای پوستش زیر دستم حس قشنگی داشت، یه جورایی مثل آفتاب صبح که از پنجره میتابه. دلم قلقک میشد، ولی یه جور قشنگش.
لبخندی آروم و خجالتی روی لبم نشست، و وقتی چشمهاش رو دیدم که توی من زل زده بود، حس کردم قلبم داره با ریتم کارتونهای بچهگونه میزنه، سریع و هیجانزده: ا.تی...
اسمش رو آروم گفتم، مثل اینکه بخوام امتحان کنم چهطور روی زبونم میشینه. یه کم مکث کردم و بعد خندیدم، اون خندهای که از خجالت آدمو سرخ میکنه: تو... تو مثل یه نوشیدنی خنک توی تابستونی، یه چیز خیلی خیلی دلنشین و قشنگ...
به جلو خم شدم، لبهام با لبخند آروم نزدیکتر شدن. وقتی برای اولین بار لبهامون به هم رسید، انگار دنیای کوچیک ما توی یه حباب پر از نور و رنگ بود، قشنگ و نرم، مثل یه رویای شیرین.
وقتی کمی عقب کشیدم، هنوز لبخند رو لبهام بود و گفتم: این... این خیلی قشنگ بود، مثل تو..."
ممنونم که این همکاری و قبول کردی:>>>
@kim_,zoey
حرف ها و توضیحات ا.ت به قلم زویی خوشگله : '
'نگاهم روی چشماش قفل شد. انگار برای اولین بار داشتم چیزی رو میدیدم که همیشه درست جلوی چشمم بوده، ولی هیچوقت جرات نکرده بودم لمسش کنم. انگشتام کمی روی خودکار بین دستام فشرده شد. نفس عمیقی کشیدم، اما انگار کافی نبود : جونگکوک
اسمش آروم از بین لبام بیرون اومد، یه جوری که انگار داشتم امتحانش میکردم، مزهش میکردم، حسش میکردم. برای اولین بار، کلمات برام سخت شده بودن، و این یه چیز جدید بود.
من… من همیشه فکر میکردم که قرار نیست کسی این چیزا رو به من بگه. قرار نیست کسی… منو اینطوری ببینه.
سرمو کمی پایین انداختم، یه نفس دیگه کشیدم، بعد دوباره بهش نگاه کردم.
ولی تو اینجایی. تو منو میبینی. و این… این یه چیزی رو توی من تغییر داده، جونگکوک.
دستامو روی دستهی صندلی گذاشتم و کمی به جلو خم شدم. یه لبخند کمرنگ روی لبم نشست، لبخندی که شاید یه کم ترسیده بود، یه کم هیجانزده، ولی واقعی.
شاید تو تنها کسی هستی که باعث میشی فکر کنم… عشق برای منم ممکنه.'
"گونهی پشمک مانندش رو نوازش کردم، مثل وقتی که بچهگربهای رو نوازش میکنی و نمیخوای بترسونیش. گرمای پوستش زیر دستم حس قشنگی داشت، یه جورایی مثل آفتاب صبح که از پنجره میتابه. دلم قلقک میشد، ولی یه جور قشنگش.
لبخندی آروم و خجالتی روی لبم نشست، و وقتی چشمهاش رو دیدم که توی من زل زده بود، حس کردم قلبم داره با ریتم کارتونهای بچهگونه میزنه، سریع و هیجانزده: ا.تی...
اسمش رو آروم گفتم، مثل اینکه بخوام امتحان کنم چهطور روی زبونم میشینه. یه کم مکث کردم و بعد خندیدم، اون خندهای که از خجالت آدمو سرخ میکنه: تو... تو مثل یه نوشیدنی خنک توی تابستونی، یه چیز خیلی خیلی دلنشین و قشنگ...
به جلو خم شدم، لبهام با لبخند آروم نزدیکتر شدن. وقتی برای اولین بار لبهامون به هم رسید، انگار دنیای کوچیک ما توی یه حباب پر از نور و رنگ بود، قشنگ و نرم، مثل یه رویای شیرین.
وقتی کمی عقب کشیدم، هنوز لبخند رو لبهام بود و گفتم: این... این خیلی قشنگ بود، مثل تو..."
ممنونم که این همکاری و قبول کردی:>>>
@kim_,zoey
- ۱۱.۲k
- ۰۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط