مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 49
مرحله ی پنجم اعزاداری پارت 49
ـ فک کنم هی سون رو میشناسی، اون یونجو رو اورد پیشم اما مثل اینکه فراموشی گرفته بود یادش نمیومد که کیه، نمیدونست مامان باباش باهاش چیکار کردن و نمیخوام بدونه
رانگ ـ باورم نمیشه
ـ بازم منم به یونجون میگم شاید تونست کاری کنه
رانگ ـ اوهوم، ممنون
ـ*لبخند*حالا هم بیا بریم که خیلی گشنمه
رانگ ـ چشم
رفتیم داخل تو اشپز خونه که بک میون هم اومده بود
ویو جونگ کوک
رانگ و ات اومدن
رانگ ـ سلام صبح همگی بخیر
ـ صبح توهم بخیر بیا بشین
رانگ ـ مشکلی نیس؟
ـ نه بابا بیا بشین بغل دس من
رانگ ـ باشه
ویو ات
نشستم کنار میز شروع کردیم به صبحونه خوردن همیم طور هم همراش تعریف میکردیم و میخندیدم که مامان کوک اومد که همه ساکت شدن
مامان کوک ـ سلام صبح بخیر
میخواست بشینه اما مث اینکه من سرجاش بودم
مامان کوک ـ خانم جانگ حس نمیکنی سر جای من نشستی؟
جونگ کوک ـ خب برو اونور بشین
مامان کوک ـ میخوام پیش تو بشینم
جونگ کوک میخواست داد بکشه که دستشو گرفتم سرمو به نشونه نه تکون دادم از سر جام پاشدم
ـ بدون که بخاطر بک میون از سر جام پاشدم وگرنه خودم حسابتو میرسیدم
بجاش رفتم اون ور میز پیش بک میون نشستم که بک میون دستمو گرفت و فشار میداد اروم گفتم
ـ نگران نباش خب؟
بک میون ـ اوهوم*اروم*
صبحونم که تموم شد...
ـ من میرم وسایلم رو جمع کنم
جونگ کوک ـ اوکی
بک میون ـ بزار منم بیام کمکت
ـ باشه
ـ فک کنم هی سون رو میشناسی، اون یونجو رو اورد پیشم اما مثل اینکه فراموشی گرفته بود یادش نمیومد که کیه، نمیدونست مامان باباش باهاش چیکار کردن و نمیخوام بدونه
رانگ ـ باورم نمیشه
ـ بازم منم به یونجون میگم شاید تونست کاری کنه
رانگ ـ اوهوم، ممنون
ـ*لبخند*حالا هم بیا بریم که خیلی گشنمه
رانگ ـ چشم
رفتیم داخل تو اشپز خونه که بک میون هم اومده بود
ویو جونگ کوک
رانگ و ات اومدن
رانگ ـ سلام صبح همگی بخیر
ـ صبح توهم بخیر بیا بشین
رانگ ـ مشکلی نیس؟
ـ نه بابا بیا بشین بغل دس من
رانگ ـ باشه
ویو ات
نشستم کنار میز شروع کردیم به صبحونه خوردن همیم طور هم همراش تعریف میکردیم و میخندیدم که مامان کوک اومد که همه ساکت شدن
مامان کوک ـ سلام صبح بخیر
میخواست بشینه اما مث اینکه من سرجاش بودم
مامان کوک ـ خانم جانگ حس نمیکنی سر جای من نشستی؟
جونگ کوک ـ خب برو اونور بشین
مامان کوک ـ میخوام پیش تو بشینم
جونگ کوک میخواست داد بکشه که دستشو گرفتم سرمو به نشونه نه تکون دادم از سر جام پاشدم
ـ بدون که بخاطر بک میون از سر جام پاشدم وگرنه خودم حسابتو میرسیدم
بجاش رفتم اون ور میز پیش بک میون نشستم که بک میون دستمو گرفت و فشار میداد اروم گفتم
ـ نگران نباش خب؟
بک میون ـ اوهوم*اروم*
صبحونم که تموم شد...
ـ من میرم وسایلم رو جمع کنم
جونگ کوک ـ اوکی
بک میون ـ بزار منم بیام کمکت
ـ باشه
۴.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.