part

part:5
سونگمین که یکی از مشاوران انجمن خدایان عناصر بود بعد از گفتن حرف‌هاش ناپدید شد.
جیمین هم سعی کرد به جایی بره که شاید کمی از اون حالش خرابش کم بشه و راهی برای این موضوع پیدا کنه. بعد از کلی دور زدن توی خیابون‌ها خودش رو دوباره جلوی محل کار اون دختر که تازگی‌ها قلبش رو دزدیده بود، پیدا کرد. بیرون ماشین، در حالی که به کاپوت تکیه داده بود به آسمونِ شب نگاه می‌کرد‌.
رشته افکارش با صدایی پاره شد.
- به چی فکر می‌کنی؟
یوری با چشم‌هایی که خستگی ازش می‌بارید به جیمین نگاه می‌کرد و منتظر جوابش بود.
- به تو.
یوری با جوابی که گرفت گونه‌هاش از خجالت سرخ شدن. جیمین نگاهش تغییر کرده بود و حالا با نگاه شیطونی بهش چشم دوخته بود. اون دختر با اون موهای کوتاه و چشم‌های تیره عسلیش خیلی به نظر جیمین بامزه بود. حالا که با اون صورت خجالت زده‌اش بهش نگاه می‌کرد، چیزی فراتر از بامزه بود.
- بیا زودتر بریم خونه، باید وسیله‌هات رو جمع کنی.
یوری با نگاهی کنجکاوانه بهش نگاه می‌کرد و مغزش برای فکر کردن به هیچ وجه یاری نمی‌کرد.
- برای چی وسایلم رو باید جمع کنم؟
- نکنه میخوای لودر بیاد خونت رو با خاک یکسان کنه بعد به فکر وسایلت بیفتی.
یوری که کاملا موضوع خونه‌اش رو فراموش کشیده بود آهی از سر خستگی کشید، اون حتی دنبال خونه‌ هم نرفته بود و باید تا آخر شب شیفت می‌موند. اونقدری خسته بود که حتی به فکرش نرسید که اون پسر از کجا اون ماجرا رو می‌دونه و تا روی صندلی نشست خوابی به چشماش حمله کردند.
بعد از طی کردن مسافت طولانی که تا خونه یوری بود، جیمین مطمئن نبود که دختر رو بیدار کنه یا خودش دست به کار بشه، اما در آخر تصمیم گرفت بیدارش کنه. هنوز اونقدری با هم صمیمی نبودن و جیمین نمی‌خواست دختر رو از همون اول بترسونه.
در آخر یوری با چشم‌های خواب آلودی بیدار شد.
- اوه ممنونم که رسوندیم. شبت بخیر.
یوری بدون اینکه منتظر جواب بمونی از ماشین پیاده شد و پشت بندش جیمین همون کار رو انجام داد.
- ام، یوری؟
دختر برگشت و مستقیم به چشم‌های جیمین نگاه کرد.
- راستش من جایی رو ندارم بمونم، اشکال نداره پیش تو بمونم؟
--------------------
#mypearl
#fanfiction
#bts
#jimin
دیدگاه ها (۰)

part:6جیمین سعی می‌کرد با مطمئن‌ترین لحن ممکن سوالش رو بپرسه...

part:7یوری چیز اضافه‌تری نگفت و به آبی که هنوز جوش نیومده بو...

part:4- اونوقت با چی میخوای منو ببری نکنه میخوای منو تا اتوب...

part:3- چی خدای آب؟ حتما فیلم‌های تخیلی زیاد نگاه می‌کنی پسر...

part:9پسر هم‌زمان با روشن کردن ماشین پرسید. یوری حتی فکر هم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط