پارت صد نوزده غریبه آشنا
#پارت_صد_نوزده #غریبه_آشنا
زینب:
تانیا:بخورید که بریم
لیلا:کجا مارو میخوای ببری
تانیا:بیمارستان
زینب:واسه چی
تانیا:بچه ها کار دارن کسی نیست بمونه بیمارستان پیش سهون من باید برم
زینب:خب ما دیگه چرا بیایم
تانیا:طول نمیکشه،چند ساعت بیشتر نیست البته اگه اذیت میشید نیاید
لیلا:بریم خونه چیکار
تانیا:منم بخاطر همین گفتم،چند روز دیگه پسرا اجرا دارن سهون هم که نمیتونه باهاشون باشه خیلی کارشون سخت شده از صبح تاشب تمرین میکنن،الان دونگهه کار واجب داره باید بره،بعدش برمیگرده یکی از اعضا بیمارستان ما میایم خونه
لیلا:آها
یعنی من الان میتونم سهون رو ببینم،وای خداا...ای وای خدااا...نمیدونم خوشحالم یا نیستم....ولی هیچ وقت دلم نمیخواست رو تخت بیمارستان ببینمش...فعلا مهم اینه که ببینمش
غذا خوردیم رفتیم بیمارستان،ما که نمیدونستیم هرجا تانیا میرفت ماهم میرفتیم رسید در یه اتاق...فک کنم اتاق سهونه قلبم داشت از قفسه سینم میزد بیرون...در زد دونگهه در رو باز کرد اومد بیرون
دونگهه:سلام اومدی
تاینا:اهوم سلام
دونگهه:سلام بانوان زیبا
زینب:سلام
لیلا:سلام
تانیا:زینب و لیلا دوستای قدیمی و عزیزم،بچه ها دونگهه که فک کنم میشناسید دیگه
لیلا:اهوم میشناسیم،مگه میشه کسی که تو رو آدم کرده نشناسیم
تانیا:لیلااا من برات دارم
دونگهه خندید
دونگهه:من برم دخترا فقط نرید بالاسر سهون دعوا کنید
دوباره خندید...کوفت هی میخنده بیا برو دیگه میخوام برم سهون رو ببینم...
دونگهه:من رفتم خداحافظ
تانیا:خداحافظ
تانیا در زد رفت داخل
تانیا:سلام آقای خواننده
سهون:سلام دختر پسر نما
تانیا:نگووو دیگه اینجوری عههه
سهون:خیلی خب حرص نخور بیا داخل
تانیا:مهمون آوردم برات دوستامن
سهون:عهه اونا هم پسر نمان
تانیا:نه خیررر
سهون:پس کجان
تانیا:عههه پس چرا نمیاید داخل،زینبب لیلاا،بیاید داخل دیگه
لیلا رفت داخل من انقد استرس داشتم نمیتونستم رو پام وایسم...واسه اینکه ضایع نباشم رفتم داخل
لیلا:سلام
سهون:سلام خوش آمدید
به زور گفتن
+سلام
سهون:ببخشید که من الان وضعیتم اینه
لیلا:نه این چه حرفیه
نشستم رو صندلی،تانیا نشست رو صندلی پیش تخت سهون لیلا هم نشست کنار من
سهون:خب معرفی نمیکنی دوستات رو تانیا
دست کشید سمت من
تانیا:ایشون زینب
دست کشید سمت لیلا
تانیا:ایشون هم لیلا،دوتا خواهر و بهترین دوستای من
سهون:ایرانی هستید شما هم؟
لیلا:بله
سهون:یعنی از ایران اومدید.پس چطور انقد خوب کره ای صحبت میکنید
لیلا:نه نه ما ساکن پوسانیم از بچگی کره بزرگ شدیم
سهون:خیلی هم خوب خوشحال شدم که باهاتون آشنا شدم
کاری از نویسنده گروه@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
زینب:
تانیا:بخورید که بریم
لیلا:کجا مارو میخوای ببری
تانیا:بیمارستان
زینب:واسه چی
تانیا:بچه ها کار دارن کسی نیست بمونه بیمارستان پیش سهون من باید برم
زینب:خب ما دیگه چرا بیایم
تانیا:طول نمیکشه،چند ساعت بیشتر نیست البته اگه اذیت میشید نیاید
لیلا:بریم خونه چیکار
تانیا:منم بخاطر همین گفتم،چند روز دیگه پسرا اجرا دارن سهون هم که نمیتونه باهاشون باشه خیلی کارشون سخت شده از صبح تاشب تمرین میکنن،الان دونگهه کار واجب داره باید بره،بعدش برمیگرده یکی از اعضا بیمارستان ما میایم خونه
لیلا:آها
یعنی من الان میتونم سهون رو ببینم،وای خداا...ای وای خدااا...نمیدونم خوشحالم یا نیستم....ولی هیچ وقت دلم نمیخواست رو تخت بیمارستان ببینمش...فعلا مهم اینه که ببینمش
غذا خوردیم رفتیم بیمارستان،ما که نمیدونستیم هرجا تانیا میرفت ماهم میرفتیم رسید در یه اتاق...فک کنم اتاق سهونه قلبم داشت از قفسه سینم میزد بیرون...در زد دونگهه در رو باز کرد اومد بیرون
دونگهه:سلام اومدی
تاینا:اهوم سلام
دونگهه:سلام بانوان زیبا
زینب:سلام
لیلا:سلام
تانیا:زینب و لیلا دوستای قدیمی و عزیزم،بچه ها دونگهه که فک کنم میشناسید دیگه
لیلا:اهوم میشناسیم،مگه میشه کسی که تو رو آدم کرده نشناسیم
تانیا:لیلااا من برات دارم
دونگهه خندید
دونگهه:من برم دخترا فقط نرید بالاسر سهون دعوا کنید
دوباره خندید...کوفت هی میخنده بیا برو دیگه میخوام برم سهون رو ببینم...
دونگهه:من رفتم خداحافظ
تانیا:خداحافظ
تانیا در زد رفت داخل
تانیا:سلام آقای خواننده
سهون:سلام دختر پسر نما
تانیا:نگووو دیگه اینجوری عههه
سهون:خیلی خب حرص نخور بیا داخل
تانیا:مهمون آوردم برات دوستامن
سهون:عهه اونا هم پسر نمان
تانیا:نه خیررر
سهون:پس کجان
تانیا:عههه پس چرا نمیاید داخل،زینبب لیلاا،بیاید داخل دیگه
لیلا رفت داخل من انقد استرس داشتم نمیتونستم رو پام وایسم...واسه اینکه ضایع نباشم رفتم داخل
لیلا:سلام
سهون:سلام خوش آمدید
به زور گفتن
+سلام
سهون:ببخشید که من الان وضعیتم اینه
لیلا:نه این چه حرفیه
نشستم رو صندلی،تانیا نشست رو صندلی پیش تخت سهون لیلا هم نشست کنار من
سهون:خب معرفی نمیکنی دوستات رو تانیا
دست کشید سمت من
تانیا:ایشون زینب
دست کشید سمت لیلا
تانیا:ایشون هم لیلا،دوتا خواهر و بهترین دوستای من
سهون:ایرانی هستید شما هم؟
لیلا:بله
سهون:یعنی از ایران اومدید.پس چطور انقد خوب کره ای صحبت میکنید
لیلا:نه نه ما ساکن پوسانیم از بچگی کره بزرگ شدیم
سهون:خیلی هم خوب خوشحال شدم که باهاتون آشنا شدم
کاری از نویسنده گروه@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
۱۲.۳k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.