پارت صد هجده غریبه آشنا
#پارت_صد_هجده #غریبه_آشنا
زینب
تو شک حرف های تانیا بودم،باورم نمیشه الان سهون یکی از بهترین دوستاشه...باورن نمیشه...من بال بال میزنم برا سهون،بعد تانیا اصلن اونو نشناخته،مسخره اس...اومدم تو اتاق،خوابم نمیومد ولی گفتم که میخوام بخوابم...اون قرار الکی بوده،یعنی سهون اصلن به یونا علاقه نداره...تصادف کرده،حالش خوب نبوده...ای وای خدا...مخم داره سوت میکشه...یعنی الان من یه جورایی به سهون نزدیکم...چقد من احمقم...کی انقدد به یه خواننده علاقه داره...خیلی خری زینب خیلی خری..بالشت رو از زیر سرم برداشتم و گذاشتم تو صورتم...من حتی به لیلا هم نگفتم که چقد به سهون علاقه دارم،اون فک میکنه من یه هوادار ساده ام...انقد فک کردم تا خوابم گرفت...
تانیا:زینبببب بیدار شووو،ززززیینبببب
+تانی خفه شو
تانیا:بیدارشو میخوایم بریم بیرون
+من خوابم میاد
لیلا:پاشوووو دیگه زینب بعد از چند سال اومدیم سئول میخوای بخوابی
تانیا:راست میگه پاشوو بریم
+باشه بابا
گیج بودم هنوز،نشستم
تانیا:بلند شو
+باش
تانیا:خو بلند شو دیگه
+د برو گمشووو دیگه تانیااا خودم بلند میشممم
تانیا:خشننن
بالشت رو پرت کردم سمتش فرار کرد رفت بیرون...دیوونه،خیلی بهتر از قبلا شده....خدایای از این دونگهه ها ولی از نوع سهونش واسه ماهم بفرست...
بلند شدم صورتمو شستم،چمدونم رو باز کردم،برگشتم باید همه رو آوزیون کنم...لباسامو درآوردم،حاضر شدم رفتم بیرون دوتاشون منتظر من بودم
لیلا:جونن جوننن چه تیپی زدیی
تانیا:پسر کش شدی
چپ چپ نگاهشون کردم
تانیا:جوونن شما فقط به ما نگاه کننن
زینب:بسههه مسخره بازی درنیارید دیوونه ها
سوار ماشین شدیم،اول تو شهر چرخیدیم،سئول خیلیی شهر بزرگ و قشنگی بود،رفتیم رستوران شام بخوریم،تانیا رفت دستاشو بشوره گوشیش رو میز بود زنگ خورد...دونگهه
لیلا:واییی دونگهه داره زنگ میزنه،جواب بده جواب بده
زینب:نه زشته شاید دوست نداشته باشه
قطع کرد
لیلا:بفرما جواب ندادی قطع شد
زینب:وا به من چه ربطی داره
تانیا اومد گوشیش رو نگاه کرد
تاینا:عه بچه هاچرا جواب ندادید
لیلا:زینب خانم گفت درست نیست جواب بدیم
تانیا:عیب نداره بابا ما این حرفا رو باهم نداریم که
زنگ زد به دونگهه
تانیا
+سلام مرسی خوبم تو خوبی
+آها باشه تا یه ساعت سعی میکنم خودمو برسونم
+اهوم
+میارمشون با خودم
+زودی میایم
+فعلا
کاری از نویسنده گروه@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
زینب
تو شک حرف های تانیا بودم،باورم نمیشه الان سهون یکی از بهترین دوستاشه...باورن نمیشه...من بال بال میزنم برا سهون،بعد تانیا اصلن اونو نشناخته،مسخره اس...اومدم تو اتاق،خوابم نمیومد ولی گفتم که میخوام بخوابم...اون قرار الکی بوده،یعنی سهون اصلن به یونا علاقه نداره...تصادف کرده،حالش خوب نبوده...ای وای خدا...مخم داره سوت میکشه...یعنی الان من یه جورایی به سهون نزدیکم...چقد من احمقم...کی انقدد به یه خواننده علاقه داره...خیلی خری زینب خیلی خری..بالشت رو از زیر سرم برداشتم و گذاشتم تو صورتم...من حتی به لیلا هم نگفتم که چقد به سهون علاقه دارم،اون فک میکنه من یه هوادار ساده ام...انقد فک کردم تا خوابم گرفت...
تانیا:زینبببب بیدار شووو،ززززیینبببب
+تانی خفه شو
تانیا:بیدارشو میخوایم بریم بیرون
+من خوابم میاد
لیلا:پاشوووو دیگه زینب بعد از چند سال اومدیم سئول میخوای بخوابی
تانیا:راست میگه پاشوو بریم
+باشه بابا
گیج بودم هنوز،نشستم
تانیا:بلند شو
+باش
تانیا:خو بلند شو دیگه
+د برو گمشووو دیگه تانیااا خودم بلند میشممم
تانیا:خشننن
بالشت رو پرت کردم سمتش فرار کرد رفت بیرون...دیوونه،خیلی بهتر از قبلا شده....خدایای از این دونگهه ها ولی از نوع سهونش واسه ماهم بفرست...
بلند شدم صورتمو شستم،چمدونم رو باز کردم،برگشتم باید همه رو آوزیون کنم...لباسامو درآوردم،حاضر شدم رفتم بیرون دوتاشون منتظر من بودم
لیلا:جونن جوننن چه تیپی زدیی
تانیا:پسر کش شدی
چپ چپ نگاهشون کردم
تانیا:جوونن شما فقط به ما نگاه کننن
زینب:بسههه مسخره بازی درنیارید دیوونه ها
سوار ماشین شدیم،اول تو شهر چرخیدیم،سئول خیلیی شهر بزرگ و قشنگی بود،رفتیم رستوران شام بخوریم،تانیا رفت دستاشو بشوره گوشیش رو میز بود زنگ خورد...دونگهه
لیلا:واییی دونگهه داره زنگ میزنه،جواب بده جواب بده
زینب:نه زشته شاید دوست نداشته باشه
قطع کرد
لیلا:بفرما جواب ندادی قطع شد
زینب:وا به من چه ربطی داره
تانیا اومد گوشیش رو نگاه کرد
تاینا:عه بچه هاچرا جواب ندادید
لیلا:زینب خانم گفت درست نیست جواب بدیم
تانیا:عیب نداره بابا ما این حرفا رو باهم نداریم که
زنگ زد به دونگهه
تانیا
+سلام مرسی خوبم تو خوبی
+آها باشه تا یه ساعت سعی میکنم خودمو برسونم
+اهوم
+میارمشون با خودم
+زودی میایم
+فعلا
کاری از نویسنده گروه@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
۱۲.۲k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.