بسم رب المهدی...
بسم رب المهدی...
جان جانانم شب عشق تو رسید و دل من تاب ندارد..
عاشقانه میسرایم غزل عشق برایت:
امشب این دل یاد یاران کرده است/
دیده ی مارا چو باران کرده است/
از زمین و از زمان دل کنده ایم/
دل هوای دوست داران کرده است/
دوری ات چون آتشی در جان ماست/
عشق تو دل را پریشان کرده است/
در جوانی هجر تو ای مهربان/ باغ دل را برگ ریزان کرده است/
اهل عالم هوش ما مدهوش اوست/
دل هوای کوی جانان کرده است/
شوق روز وصل تو ای دلبرم/ در دلم بنگر چه طوفان کرده است/ این چه تقدیریست که حق از بهر ما/ روی زیبای تو پنهان کرده است/
گوشه چشمت ای حبیبا یاعزیز/
"میر"کافر را مسلمان کرده است...
میرزای بی تعلق
جان جانانم شب عشق تو رسید و دل من تاب ندارد..
عاشقانه میسرایم غزل عشق برایت:
امشب این دل یاد یاران کرده است/
دیده ی مارا چو باران کرده است/
از زمین و از زمان دل کنده ایم/
دل هوای دوست داران کرده است/
دوری ات چون آتشی در جان ماست/
عشق تو دل را پریشان کرده است/
در جوانی هجر تو ای مهربان/ باغ دل را برگ ریزان کرده است/
اهل عالم هوش ما مدهوش اوست/
دل هوای کوی جانان کرده است/
شوق روز وصل تو ای دلبرم/ در دلم بنگر چه طوفان کرده است/ این چه تقدیریست که حق از بهر ما/ روی زیبای تو پنهان کرده است/
گوشه چشمت ای حبیبا یاعزیز/
"میر"کافر را مسلمان کرده است...
میرزای بی تعلق
۳.۳k
۱۲ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.