(قلب شکسته)
(قلب شکسته)
#part2
سمت اون وو نگاهی کردم و گفتم:
+اون وو تو...
-آره.. دوست دخترمه
تو که نمیخوای عمل کنی و در نهایت معلوم نیست زنده میمونی یا میمیری
پس چرا باید باهات باشم...
اینکه این چند روز اخر عمرتو بدون من بگذرونی خیلی بهتره
+با.. باشه موفق باشی
سریع از اونجا دور شدم
قلبم خیلی درد میکرد
من بعد از اون وو دیگه هیچکسی رو ندارم ...
تو اون شب لعنتی که بابام پشت فرمون خوابش برد من خوانوادمو از دست دادم
اون وو با خواندوادش از بچگی همسایمون بودن و بعد از مرگ خوانوادم به من کمک کردن تا خونه بخرم برای خودم...
اون وو شده بود بهترین دوست من
ولی حالا چی
حالا که میدونه قراره منم بمیرم دیگه براش مهم نیستم...
قطره های بارون میخورد به صورتم
وسط تابستون داره بارون میاد؟!....
اره این بارون داره با من همدردی میکنه
کوچه خیلی خلوت بود
روی دوتا زانو نشستم و تا میتونستم زار زدم
انقدی قلبم درد میکرد که دیگه نای گریه کردم نداشتم
نفس کشیدن برام خیلی سخت بود
دکتر بهم گفت هر وقت قبلم درد گرفت قرصی که بهم گفته بودو بخورم ولی... ولی من نخریدمشون!
افتادم رو زمین و چشمام سیاهی رفت...
با سر و صدایی که اطرافم بود چشمامو باز کردم
اینجا دیگه کجاست!
بیمارستان!؟
من... من اینجا چیکا میکنم
خواستم بلند شم ولی
+اخخخ
من چم شده!
پرستار اومد تو اتاق و گفت:
خانم شما باید استراحت کنین چرا از جاتون بلند شدین!
+من..من اینجا چیکار میکنم؟
پرستار: شما الان حدود یک هفتس که بیهوش روی تختین
روزی که شمارو اوردن اینجا چون قلبتون نمیزد دکتر مجبور شد بدون اطلاع دادن به خانوادتون سریع عملتون کنه ولی بعدش که تحقیق کردیم دیدیم شما متاسفانه خانوادتونو از دست دادین...
با ثدای بلندی گفتم
+ کی به شما اجازه داده بدون رضایت خودم عملم کنین هااا
پرستار: خانم محترم اروم باشین
دکتر اومد داخل گفت:
اینجا چ خبره چرا بیمارستانو گذاشتین رو سرتون....
پرستار: ایشون میگن چرا بدون رضایت خودم عملم کردین
دکتر: خانم محترم شما قلبتون کاملا از کار افتاده بود ، چاره دیگه نداشتیم...
+کی قلبشو به من داده؟🥲
دکتر: یک دختر خانمی که همسن و سال خودتون بودن...
#part2
سمت اون وو نگاهی کردم و گفتم:
+اون وو تو...
-آره.. دوست دخترمه
تو که نمیخوای عمل کنی و در نهایت معلوم نیست زنده میمونی یا میمیری
پس چرا باید باهات باشم...
اینکه این چند روز اخر عمرتو بدون من بگذرونی خیلی بهتره
+با.. باشه موفق باشی
سریع از اونجا دور شدم
قلبم خیلی درد میکرد
من بعد از اون وو دیگه هیچکسی رو ندارم ...
تو اون شب لعنتی که بابام پشت فرمون خوابش برد من خوانوادمو از دست دادم
اون وو با خواندوادش از بچگی همسایمون بودن و بعد از مرگ خوانوادم به من کمک کردن تا خونه بخرم برای خودم...
اون وو شده بود بهترین دوست من
ولی حالا چی
حالا که میدونه قراره منم بمیرم دیگه براش مهم نیستم...
قطره های بارون میخورد به صورتم
وسط تابستون داره بارون میاد؟!....
اره این بارون داره با من همدردی میکنه
کوچه خیلی خلوت بود
روی دوتا زانو نشستم و تا میتونستم زار زدم
انقدی قلبم درد میکرد که دیگه نای گریه کردم نداشتم
نفس کشیدن برام خیلی سخت بود
دکتر بهم گفت هر وقت قبلم درد گرفت قرصی که بهم گفته بودو بخورم ولی... ولی من نخریدمشون!
افتادم رو زمین و چشمام سیاهی رفت...
با سر و صدایی که اطرافم بود چشمامو باز کردم
اینجا دیگه کجاست!
بیمارستان!؟
من... من اینجا چیکا میکنم
خواستم بلند شم ولی
+اخخخ
من چم شده!
پرستار اومد تو اتاق و گفت:
خانم شما باید استراحت کنین چرا از جاتون بلند شدین!
+من..من اینجا چیکار میکنم؟
پرستار: شما الان حدود یک هفتس که بیهوش روی تختین
روزی که شمارو اوردن اینجا چون قلبتون نمیزد دکتر مجبور شد بدون اطلاع دادن به خانوادتون سریع عملتون کنه ولی بعدش که تحقیق کردیم دیدیم شما متاسفانه خانوادتونو از دست دادین...
با ثدای بلندی گفتم
+ کی به شما اجازه داده بدون رضایت خودم عملم کنین هااا
پرستار: خانم محترم اروم باشین
دکتر اومد داخل گفت:
اینجا چ خبره چرا بیمارستانو گذاشتین رو سرتون....
پرستار: ایشون میگن چرا بدون رضایت خودم عملم کردین
دکتر: خانم محترم شما قلبتون کاملا از کار افتاده بود ، چاره دیگه نداشتیم...
+کی قلبشو به من داده؟🥲
دکتر: یک دختر خانمی که همسن و سال خودتون بودن...
۲.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.