ادامه ی پارت ۱۳
ادامه ی پارت ۱۳
فردا عصر
هیونجین
رفتم به اتاق پدرم تا ازش بخوام بزاره لونا رو ببینم.
هیون: ازت ی درخواست دارم
& میشنوم
هیون: میشه بزاری لونا رو ببینم لطفا
& چون امروز همه چی داره رو به روال پیش میره میزارم ببینیش
& آجوما ببرش پیش اون دختره
آجوما:بله ارباب
لونا
دیگه کم آورده بودم ی جای تاریک که هیچکس نمیومد
چشمام رو رو هم گذاشته بودم که نوری به چشمم برخورد
کرد وقتی چشمام رو باز کردم هیون رو دیدم که اومد
سمتم
هیون: لونا حالت خوبه صدام رو میشنوی؟(با نگرانی)
لونا: اوهوم من هق خوبم هق (گریه شدید)
هیونجین لونا رو در آغوش کشید
هیون: مطمئنم همه چی درست میشه نمیزارم بلایی سرت بیاره قول میدم
لونا: آخه کی درست میشه ببین زندگیمون به کجا رسید
هیون: درست میشه قول میدم قول میدم تنهات نزارم
هیونجین
داشتم با لونا حرف میزدم که پدرم با آقای لی وارد اتاق شدن
& خیلی خب آقای لی الان وقت انتخابه دخترت یا باندت؟
/ هه فکر کنم بتونم دوتاش رو داشته باشم
و با ی علامت باند سیاه وارد عمل شدن و به سمت هوانگ رفتن که هوانگ اسلحه رو روبه لونا گرفت
&ی قدم دیگه بیاید جلو این دختره رو میکشم
/ هیچ غلطی نمیکنی
هوانگ ماشه رو کشید و تا اینکارو کرد هیونجین جلوی
لونا وایساد و بغلش کرد هوانگ شلیک کرده بود و تیر
به پسر خودش یعنی هیونجین خورده بود
آقای لی با ی حرکت هوانگ رو زد
لونا: هیون هیون چشماتو نبند (داد و گریه)
هیون:م...من خوب...بم
لونا: (گریه)
فردا عصر
هیونجین
رفتم به اتاق پدرم تا ازش بخوام بزاره لونا رو ببینم.
هیون: ازت ی درخواست دارم
& میشنوم
هیون: میشه بزاری لونا رو ببینم لطفا
& چون امروز همه چی داره رو به روال پیش میره میزارم ببینیش
& آجوما ببرش پیش اون دختره
آجوما:بله ارباب
لونا
دیگه کم آورده بودم ی جای تاریک که هیچکس نمیومد
چشمام رو رو هم گذاشته بودم که نوری به چشمم برخورد
کرد وقتی چشمام رو باز کردم هیون رو دیدم که اومد
سمتم
هیون: لونا حالت خوبه صدام رو میشنوی؟(با نگرانی)
لونا: اوهوم من هق خوبم هق (گریه شدید)
هیونجین لونا رو در آغوش کشید
هیون: مطمئنم همه چی درست میشه نمیزارم بلایی سرت بیاره قول میدم
لونا: آخه کی درست میشه ببین زندگیمون به کجا رسید
هیون: درست میشه قول میدم قول میدم تنهات نزارم
هیونجین
داشتم با لونا حرف میزدم که پدرم با آقای لی وارد اتاق شدن
& خیلی خب آقای لی الان وقت انتخابه دخترت یا باندت؟
/ هه فکر کنم بتونم دوتاش رو داشته باشم
و با ی علامت باند سیاه وارد عمل شدن و به سمت هوانگ رفتن که هوانگ اسلحه رو روبه لونا گرفت
&ی قدم دیگه بیاید جلو این دختره رو میکشم
/ هیچ غلطی نمیکنی
هوانگ ماشه رو کشید و تا اینکارو کرد هیونجین جلوی
لونا وایساد و بغلش کرد هوانگ شلیک کرده بود و تیر
به پسر خودش یعنی هیونجین خورده بود
آقای لی با ی حرکت هوانگ رو زد
لونا: هیون هیون چشماتو نبند (داد و گریه)
هیون:م...من خوب...بم
لونا: (گریه)
۵.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.