چندپارتی¤
چندپارتی¤
*پارت ششم*
+بعد مدرسه به سمت خونه راه افتادم تا به مامانم قضیه رو بگم
╭───── خونه─────╮
+سلام مامان من اومدم
÷سلام دخترم خسته نباشی
=سلام دخترم مدرسه چطور بود؟
تعجب کرده بودم بابا هیچوقت این موقع نمیومد خونه
+عا....خوبم...بابا؟
=خب سه روز مرخصی گرفتم دخترم
+چقد خوب*خوشحال
÷آره خب حالا بگو بینم مدیر چی گفت؟
+نشستم و حرفای مدیر رو براشون تعریف کردم هردوشون ناراحت شدن برای چی؟
+چرا ناراحت شدین؟
÷خب دخترمون قراره فردا شب بره
=میگی ما ناراحت نمیشیم؟
+بیاین به قسمت خوبش فکر کنیم، من قراره برم یه کشوره دیگه ادامه تحصیل بدم و تجربیاتم بیشتر میشه
با این حرفم هردوشون لبخند زدن
÷حالا پشو برو لباساتو عوض کن که تا فردا شب باهم کلی وقت بگزرونیم(ازین مامان باباها🥲)
+اوکی
رفتم اتاقم و سریع لباسامو عوض کردم و زنگ زدم به کوک،،، یک بار،دوبار،سه بار،چهاربار،همش زنگ میزدم ولی برنمیداشت با فکر اینکه کار ریخته رو سرش براش پیام نوشتم گوشی رو با خودم بردم تو هال و با مامان و بابا فیلم ترسناک دیدم و حرف زدیم
ویو کوک
امروز به شکل عجیبی سردرد گرفته بودم و از صبح تا الان سردرد داشتم پس زنگ زدم کمپانی گفته بودم نمیام(اگه براتون سواله که ا.ت چرا هنوز با BTS آشنا نشده،btsهنوز تو این فیک انقد معروف نشده که مثلا توی تلوزیون بره، اما داستان قراره تغییر کنه)و زنگ زدم جیمین هیونگ و باهم رفتیم دکتر اما گوشیمو جا گذاشتم ، دکتر گفت بخاطر فشار زیاده و چندتا قرص نوشت و جیمین هیونگ هم همش نصیحتم میکرد از مهربون بودن این بچه واقا تعجب کردم و با لبخند گفتم باشه
رفتم خونه گوشیمو برداشتم و رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و یچیزی خوردم و بعد قرصی که دکتر داده بود رو خوردم و گوشیمو باز کردم اوه ا.ت که*بانیه من*سیو شده بود ⁵ بار زنگ زده بود یعنی چیکارم داشت؟ رفتم پیامشو خوندم که نوشته بود*سلام کوکی امیدوارم خوب باشی میخواستم باهات حرف بزنم اگه وقت کردی پیام بده بوس*از بوس آخرش قلبمو گرفتم گفتم خدایا من غشش ،و رفتم رو کاناپه نشستم و بهش پیام دادم که یهو.....
ادامه دارد....
خوب شده؟به نت بابام وصل شدم تا براتون بزارم:|خب حداقل یه ²⁰ تا لایک بکنین دیه:/
*پارت ششم*
+بعد مدرسه به سمت خونه راه افتادم تا به مامانم قضیه رو بگم
╭───── خونه─────╮
+سلام مامان من اومدم
÷سلام دخترم خسته نباشی
=سلام دخترم مدرسه چطور بود؟
تعجب کرده بودم بابا هیچوقت این موقع نمیومد خونه
+عا....خوبم...بابا؟
=خب سه روز مرخصی گرفتم دخترم
+چقد خوب*خوشحال
÷آره خب حالا بگو بینم مدیر چی گفت؟
+نشستم و حرفای مدیر رو براشون تعریف کردم هردوشون ناراحت شدن برای چی؟
+چرا ناراحت شدین؟
÷خب دخترمون قراره فردا شب بره
=میگی ما ناراحت نمیشیم؟
+بیاین به قسمت خوبش فکر کنیم، من قراره برم یه کشوره دیگه ادامه تحصیل بدم و تجربیاتم بیشتر میشه
با این حرفم هردوشون لبخند زدن
÷حالا پشو برو لباساتو عوض کن که تا فردا شب باهم کلی وقت بگزرونیم(ازین مامان باباها🥲)
+اوکی
رفتم اتاقم و سریع لباسامو عوض کردم و زنگ زدم به کوک،،، یک بار،دوبار،سه بار،چهاربار،همش زنگ میزدم ولی برنمیداشت با فکر اینکه کار ریخته رو سرش براش پیام نوشتم گوشی رو با خودم بردم تو هال و با مامان و بابا فیلم ترسناک دیدم و حرف زدیم
ویو کوک
امروز به شکل عجیبی سردرد گرفته بودم و از صبح تا الان سردرد داشتم پس زنگ زدم کمپانی گفته بودم نمیام(اگه براتون سواله که ا.ت چرا هنوز با BTS آشنا نشده،btsهنوز تو این فیک انقد معروف نشده که مثلا توی تلوزیون بره، اما داستان قراره تغییر کنه)و زنگ زدم جیمین هیونگ و باهم رفتیم دکتر اما گوشیمو جا گذاشتم ، دکتر گفت بخاطر فشار زیاده و چندتا قرص نوشت و جیمین هیونگ هم همش نصیحتم میکرد از مهربون بودن این بچه واقا تعجب کردم و با لبخند گفتم باشه
رفتم خونه گوشیمو برداشتم و رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم و یچیزی خوردم و بعد قرصی که دکتر داده بود رو خوردم و گوشیمو باز کردم اوه ا.ت که*بانیه من*سیو شده بود ⁵ بار زنگ زده بود یعنی چیکارم داشت؟ رفتم پیامشو خوندم که نوشته بود*سلام کوکی امیدوارم خوب باشی میخواستم باهات حرف بزنم اگه وقت کردی پیام بده بوس*از بوس آخرش قلبمو گرفتم گفتم خدایا من غشش ،و رفتم رو کاناپه نشستم و بهش پیام دادم که یهو.....
ادامه دارد....
خوب شده؟به نت بابام وصل شدم تا براتون بزارم:|خب حداقل یه ²⁰ تا لایک بکنین دیه:/
۱۳.۸k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.