[̲̅P̲̅][̲̅a̲̅][̲̅r̲̅][̲̅t̲̅][̲̅1̲̅]
[̲̅P̲̅][̲̅a̲̅][̲̅r̲̅][̲̅t̲̅][̲̅1̲̅]
~
*بخش1:افسانهقبلازخواب*
_ خیلیها فکر میکنن خوناشامها فقط افسانن... ولی افسانهها ریشه در حقیقت دارن! داستان من هم درباره یکی از همون خوناشامهای زیبا، ولی فریبندس!
مامان هر شب این داستان رو تعریف میکنه اما من ازش خسته نمیشم! خب بریم سراغ بقیه داستان...
_ خوناشامها زیبا و دلربان... اونا میتونن افکارو بخونن، هیپنوتیزم کنن و به راحتی به مقصودشون برسن!... ولی هیچ خوناشامی قدرت کیم لیسو رو نداره!... لیسو امپراطور تمام هیولاها بود... نه تنها هیچ خوناشامی بلکه هیچ موجودی قدرت مقابله با اون رو نداشت... اما.... اما لیسو یه نقطه ضعف داشت و اون این بود که منبع قدرتش یه نسل خاص انسانی بود و انسانها بسیار ضعیف بودن... در طی یک قحطی بزرگ نسلهای زیادی از بین رفتن و نسل منبع قدرت لیسو از همون نسلها بود... از اون نسل فقط چند نفر زنده موندن که معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده....... خب دیگه عزیزم بگیر بخواب!
_ نگفتی چه بلایی سر لیسو اومد!
مامان موهامو نوازش کرد و ملافه رو روم کشید.
_ اینو تو کتاب ننوشته!
_ مامان.... من یه هیولا تو کمدم دارم! شبا صدام میزنه... مدام میگه: کیم سوهی... سو...هی!
_ دخترم خیالاتی شدی! هیولاها وجود ندارن!
اعتراض کردم: «این حرفت جمله چند دقیقه پیشت رو نقض میکنه!»
_ اونو تو کتاب نوشتن تا داستان ترسناک تر به نظر بیاد!
*بخش2:الاندر١۴سالگیم*
برخلاف مامان من مطمئنم یه چیزی تو کمدمه.... البته هر وقت کمد رو باز میکنم چیزی جز لباس نمیبینم....
مادر و پدر من هر کدوم رئیس یه شرکت بزرگن و چون باید به شعبهها تو شهر ها و کشورهای مختلف سر بزنن خیلی وقتها خونه نیستن...
قبلا(توی دوران دبستان) برام پرستار میگرفتن ولی چون پرستارم خیلی بی معنی دیوونه شد و سعی کرد منو بکشه، من طی سفرهای اونا تو خونه تنهام؛ ولی خب مادر و پدرم نوبتی هر ساعت با من تماس میگیرن و اگه جواب ندم... واویلا! یه بار در حال دوش گرفتن به همین دلیل پلیسا ریختن تو خونه!...
اول کار بچه خوبی میشم دو پارت میزارم خوبه؟
#crfic
~
*بخش1:افسانهقبلازخواب*
_ خیلیها فکر میکنن خوناشامها فقط افسانن... ولی افسانهها ریشه در حقیقت دارن! داستان من هم درباره یکی از همون خوناشامهای زیبا، ولی فریبندس!
مامان هر شب این داستان رو تعریف میکنه اما من ازش خسته نمیشم! خب بریم سراغ بقیه داستان...
_ خوناشامها زیبا و دلربان... اونا میتونن افکارو بخونن، هیپنوتیزم کنن و به راحتی به مقصودشون برسن!... ولی هیچ خوناشامی قدرت کیم لیسو رو نداره!... لیسو امپراطور تمام هیولاها بود... نه تنها هیچ خوناشامی بلکه هیچ موجودی قدرت مقابله با اون رو نداشت... اما.... اما لیسو یه نقطه ضعف داشت و اون این بود که منبع قدرتش یه نسل خاص انسانی بود و انسانها بسیار ضعیف بودن... در طی یک قحطی بزرگ نسلهای زیادی از بین رفتن و نسل منبع قدرت لیسو از همون نسلها بود... از اون نسل فقط چند نفر زنده موندن که معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده....... خب دیگه عزیزم بگیر بخواب!
_ نگفتی چه بلایی سر لیسو اومد!
مامان موهامو نوازش کرد و ملافه رو روم کشید.
_ اینو تو کتاب ننوشته!
_ مامان.... من یه هیولا تو کمدم دارم! شبا صدام میزنه... مدام میگه: کیم سوهی... سو...هی!
_ دخترم خیالاتی شدی! هیولاها وجود ندارن!
اعتراض کردم: «این حرفت جمله چند دقیقه پیشت رو نقض میکنه!»
_ اونو تو کتاب نوشتن تا داستان ترسناک تر به نظر بیاد!
*بخش2:الاندر١۴سالگیم*
برخلاف مامان من مطمئنم یه چیزی تو کمدمه.... البته هر وقت کمد رو باز میکنم چیزی جز لباس نمیبینم....
مادر و پدر من هر کدوم رئیس یه شرکت بزرگن و چون باید به شعبهها تو شهر ها و کشورهای مختلف سر بزنن خیلی وقتها خونه نیستن...
قبلا(توی دوران دبستان) برام پرستار میگرفتن ولی چون پرستارم خیلی بی معنی دیوونه شد و سعی کرد منو بکشه، من طی سفرهای اونا تو خونه تنهام؛ ولی خب مادر و پدرم نوبتی هر ساعت با من تماس میگیرن و اگه جواب ندم... واویلا! یه بار در حال دوش گرفتن به همین دلیل پلیسا ریختن تو خونه!...
اول کار بچه خوبی میشم دو پارت میزارم خوبه؟
#crfic
۲.۱k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.