عشقسیاه

#عشق_سیاه

#part12

+ببین ات تا سه میشمورم سریع برو زیر میز

_چی چرا

+ات سوال نکن
1
2
3
ویوات

ته تا سه شمرد رفتم زیر میز که یهویی صدای شلیک اومد پشت سرهم شلیک میکردن منم دستامو گذاشتم روی گوشام

ویوته

ات رفت زیر میز سریع تفنگمو برداشتمو شلیک کردم

هیون اومد پیشم و رفتیم پشت دیوار و به هیون گفتم با چند تا بادیگارد ات روببیرین تویه اتاق و کسی بهش نزدیک نشه

اونم گفت چشم و رفت پیش ات منم حواسشونو پرت کردم
ات رو بردن داخل یه اتاق خیالم راحت شد

ویوات

من با چند تا بادیگارد اومدیم داخل یه اتاق از دلشوره داشتم میمردم نمیدونم چم شده بود حسم به ته عوض شده بود قبلا ازش متنفر بودم اما الا.....
داشتم با خودم فکر میکردم که

دیدم دیگه صدای شلیک نمیاد و یهویی یکی شلیک کرد دیگه تموممم همس میترسیدم که ته اسیب دیده باشه

تو فکر بودم که یهویی در باز شد
دیدگاه ها (۰)

#عشق_سیاهpart13تو فکرد بودم که یهویی در باز شددیدم تهیونگ بو...

#عشق_سیاهpart14+راستش تویه این جعبه جواهر و لباسه که خودم وا...

#عشق_سیاه#part11ویو اتته اروم بهم نزدیک سد و دستاشو دور کمرم...

#عشق_سیاه#part10پرش بک به شبویو اتاماده شدم یه دامن بلند پوش...

پارت سوم گمشده ای شرق

جیمین فیک زندگی پارت ۸۹#شام سه نفرمون رو خوردیم . اولین بار ...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط