عشق سیاه
#عشق_سیاه
part14
+راستش تویه این جعبه جواهر و لباسه که خودم واسه ات گرفتم
میخام بهش اعتراف کنم
اجوما دخترا چی دوست دارن
♡خب قربان شما نیازی نیست که زیاد خرج کنین میتونید یه مکان خیلی قشنگ انتخاب کنید و بهش اعتراف کنید و در اخر ببوسیدش
+چی ببوسم
♡بله چون باعث میشه قلبش بلرزه
+باشه این جعبه زو بده به ات و بگو اماده باشه اما بهش هیچی نگیاااع
♡چشم قربان
+خوبع برو
ویوات
داشتم توی اشپز خونه اب میخوردم که اجوما اومد
♡اتتت دخترمم بیا اینو بگیر
+هوم این چیه
♡هرچی تویه این هس بپوش لباس و....
_نمیخای بگی چخبره
♡اینقد سوال نکن دختررر زودباششش
_هوففف باشهههه
رفتم بالا جعبه زو باز کردم دیدم وااوووو یه دامنننن خیلییییی قشنگی توشه و گردنبند و.....
لباسو پوشیدم گردنبند رو انداختم و دیدم یه کارتی داخلشه بازش کردم دیدم یه مکانی هستش و گفته برم اونجا
پرش بک به شب
ویوته
قرار بود امشب به ات اعتراف کنم منم واسه اعتراف کردن یه مکان خیلی خب انتخاب کردم
یه ویلا کنار دریا داشتم و تصمیم گرفتم اونجا بهش اعتراف کنم
من زود تر رفتم ویلا
یه کت و شلوار خیلی شیک پوشیدم و عطز تلخو زدم و یه دسته گل دستم گرفتم رفتم کنار دریا منتظر ات
ویوات
اماده شدم و یه ارایشی کردم یه عطر شیرینی زدم یه تاکسی گرفتم و رفتم
یکم استرس داشتم که چرا باید برم اونجا بعد یه نیم ساعتی رسیدم
شب بود دیدم یکی کنار دریاس منم بدون اینکه بترسم رفتم پیشش
ویو ته
شب شده بود منتظر ات بود و دیدم داره میاد پیشم
_تهیونگ؟
+عااا ات اومدی
_عهوم ته رئیس چیزی شده؟
+خب ات میخاستم یه چیزی بهت بگم
_هوم بگین؟
+خببب چیزه
_......
+واییی اتت اینجوری نگام نکن نمیتونم بگم
_باشه پس من نگاه نمیکنم بگو
روشو برگردونند
ویوات
ته امشب خیلی قشنگ جذاب شده بود اما نمیدونستم که چی میخاد بگه
همینجوری پشتم بهش بود که یهوییییی
خمارییییییی
part14
+راستش تویه این جعبه جواهر و لباسه که خودم واسه ات گرفتم
میخام بهش اعتراف کنم
اجوما دخترا چی دوست دارن
♡خب قربان شما نیازی نیست که زیاد خرج کنین میتونید یه مکان خیلی قشنگ انتخاب کنید و بهش اعتراف کنید و در اخر ببوسیدش
+چی ببوسم
♡بله چون باعث میشه قلبش بلرزه
+باشه این جعبه زو بده به ات و بگو اماده باشه اما بهش هیچی نگیاااع
♡چشم قربان
+خوبع برو
ویوات
داشتم توی اشپز خونه اب میخوردم که اجوما اومد
♡اتتت دخترمم بیا اینو بگیر
+هوم این چیه
♡هرچی تویه این هس بپوش لباس و....
_نمیخای بگی چخبره
♡اینقد سوال نکن دختررر زودباششش
_هوففف باشهههه
رفتم بالا جعبه زو باز کردم دیدم وااوووو یه دامنننن خیلییییی قشنگی توشه و گردنبند و.....
لباسو پوشیدم گردنبند رو انداختم و دیدم یه کارتی داخلشه بازش کردم دیدم یه مکانی هستش و گفته برم اونجا
پرش بک به شب
ویوته
قرار بود امشب به ات اعتراف کنم منم واسه اعتراف کردن یه مکان خیلی خب انتخاب کردم
یه ویلا کنار دریا داشتم و تصمیم گرفتم اونجا بهش اعتراف کنم
من زود تر رفتم ویلا
یه کت و شلوار خیلی شیک پوشیدم و عطز تلخو زدم و یه دسته گل دستم گرفتم رفتم کنار دریا منتظر ات
ویوات
اماده شدم و یه ارایشی کردم یه عطر شیرینی زدم یه تاکسی گرفتم و رفتم
یکم استرس داشتم که چرا باید برم اونجا بعد یه نیم ساعتی رسیدم
شب بود دیدم یکی کنار دریاس منم بدون اینکه بترسم رفتم پیشش
ویو ته
شب شده بود منتظر ات بود و دیدم داره میاد پیشم
_تهیونگ؟
+عااا ات اومدی
_عهوم ته رئیس چیزی شده؟
+خب ات میخاستم یه چیزی بهت بگم
_هوم بگین؟
+خببب چیزه
_......
+واییی اتت اینجوری نگام نکن نمیتونم بگم
_باشه پس من نگاه نمیکنم بگو
روشو برگردونند
ویوات
ته امشب خیلی قشنگ جذاب شده بود اما نمیدونستم که چی میخاد بگه
همینجوری پشتم بهش بود که یهوییییی
خمارییییییی
۶.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.