☆دو پارتی☆وقتی تا میبینتت عاشقت میشه
☆دو پارتی☆وقتی تا میبینتت عاشقت میشه
(علامت ا/ت+ علامت مینهو-) p2پارت اخر
روز بعد او شروع کرد راه رفتن در کوچه ها به سمت مدرسه، او به مدرسه رسید ولی تورو اونجا ندید، وقتی به کلاس رفت دوباره تورو ندید.... او نگرانت شده بود و اما تو مدرسه دعواش شده بود و به همین خاطر صورتش خونی بود...
او تصمیم گرفت بعد از مدرسه بیاد خونه ی تو
مدرسه تموم شد، او شروع کرد راه رفتن به سمت خونه ی تو
به خوننت رسید و اومد و زنگ زد
خاب بودی و باصدای زنگ بیدار شدی
به سمت در رفتی و دیدی که مینهو اونجاست و خاستی در رو باز کنی اما تو فقط یه تاپ طوسی و یه شلوارک سیاه داشتی ولی چون دوست صمیمیت بود گفتی اشکالی نداره
در رو باز کردی و بهش سلام دادی
+سلام مینهو! بیا تو!
مینهو وقتی تو رو دید گونه هاش قرمز شد
+مینهو، چرا صورتت خونیه؟
-ها.. ام... دعوام شده بود...
+با کی؟!
-چه میدونم....
دستش رو گرفتی و اوردیش تو بهش گفتب که بره رو مبل بشینه...
جعبه ی دارو هارو اوردی بازش کردی و یه چسب زخم به جا های زخمیش زدی...
اون میخاست احساس هاش درباره ی تو که چقدر دوست داره رو بهت بگه تا بلکه دوست دخترش بشی ولی میترسید که تو اون رو دوسش نداشته باشی اما اخر بهت گفت
از روی مبل بلند شد و نزاشت کارت تموم بشه...
-ا/ت... ام...
+چیزی شده؟
یکم خجالتش گرفت ولی بهت سریع گفت
روش رو اونور کرد
-من... من... من... من دوست دارم....
وقتی این رو گفت تعجب کردی ولی لبخندی کمرنگ زدی...
+من... من...
بهت نگاه کرد
-ا/ت... دوسم داری؟ لطفا راستش رو بهم بگو
+واقعا متاسفم... من دوست... من دوست ندارم....
وقتی این رو گفتی حس کرد قلبش مثل قبلا شکسته شده...
+مینهو... خوبی...؟
بهت نگاهش رو داد
-اره... من دیگه برم....
+چ.. چرا؟
-برم خونه استراحت کنم...
ناراحت شدی...
+باش... خدافظ...
-خدافظ
از خونتون رفت بیرون ولی داشت از چشماش اشک میریخت و وقتی خونه ی خودشون رسید رفت تو اتاقش و گریه کرد....
برای چند روز به مدرسه نیومد
نگرانش شده بودی
تو مدرست رو عوض کردی و مینهو از این شهر رفته بود...
و شما دوتا هیچ وقت همدیگه رو دیگه ندیدید
sad ending
پایان غم انگیز
the end
پایان
(علامت ا/ت+ علامت مینهو-) p2پارت اخر
روز بعد او شروع کرد راه رفتن در کوچه ها به سمت مدرسه، او به مدرسه رسید ولی تورو اونجا ندید، وقتی به کلاس رفت دوباره تورو ندید.... او نگرانت شده بود و اما تو مدرسه دعواش شده بود و به همین خاطر صورتش خونی بود...
او تصمیم گرفت بعد از مدرسه بیاد خونه ی تو
مدرسه تموم شد، او شروع کرد راه رفتن به سمت خونه ی تو
به خوننت رسید و اومد و زنگ زد
خاب بودی و باصدای زنگ بیدار شدی
به سمت در رفتی و دیدی که مینهو اونجاست و خاستی در رو باز کنی اما تو فقط یه تاپ طوسی و یه شلوارک سیاه داشتی ولی چون دوست صمیمیت بود گفتی اشکالی نداره
در رو باز کردی و بهش سلام دادی
+سلام مینهو! بیا تو!
مینهو وقتی تو رو دید گونه هاش قرمز شد
+مینهو، چرا صورتت خونیه؟
-ها.. ام... دعوام شده بود...
+با کی؟!
-چه میدونم....
دستش رو گرفتی و اوردیش تو بهش گفتب که بره رو مبل بشینه...
جعبه ی دارو هارو اوردی بازش کردی و یه چسب زخم به جا های زخمیش زدی...
اون میخاست احساس هاش درباره ی تو که چقدر دوست داره رو بهت بگه تا بلکه دوست دخترش بشی ولی میترسید که تو اون رو دوسش نداشته باشی اما اخر بهت گفت
از روی مبل بلند شد و نزاشت کارت تموم بشه...
-ا/ت... ام...
+چیزی شده؟
یکم خجالتش گرفت ولی بهت سریع گفت
روش رو اونور کرد
-من... من... من... من دوست دارم....
وقتی این رو گفت تعجب کردی ولی لبخندی کمرنگ زدی...
+من... من...
بهت نگاه کرد
-ا/ت... دوسم داری؟ لطفا راستش رو بهم بگو
+واقعا متاسفم... من دوست... من دوست ندارم....
وقتی این رو گفتی حس کرد قلبش مثل قبلا شکسته شده...
+مینهو... خوبی...؟
بهت نگاهش رو داد
-اره... من دیگه برم....
+چ.. چرا؟
-برم خونه استراحت کنم...
ناراحت شدی...
+باش... خدافظ...
-خدافظ
از خونتون رفت بیرون ولی داشت از چشماش اشک میریخت و وقتی خونه ی خودشون رسید رفت تو اتاقش و گریه کرد....
برای چند روز به مدرسه نیومد
نگرانش شده بودی
تو مدرست رو عوض کردی و مینهو از این شهر رفته بود...
و شما دوتا هیچ وقت همدیگه رو دیگه ندیدید
sad ending
پایان غم انگیز
the end
پایان
۹.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.