(یک ماه از همه اتفاقا گذشته بود و امروز دقیقا روز قبل عرو
(یک ماه از همه اتفاقا گذشته بود و امروز دقیقا روز قبل عروسی کوک و تهیونگ بود)
رو کوک خی..مه زد...تا میخواست کارش رو شروع کنه گوشیش زنگ خورد...
+عیشش...الان چه وقت زنگ زدنه..
گوشی رو جواب داد
+بله...چی..ولی..ولی شما قول دادید..وایسید این کار یعنی چی..الو...الو...عیشش
گوشی رو پرت کرد زمین..چشماش پر شده بود..
-کی بود؟!
رفت سمت تهیونگ و صورتشو قاب کرد..
-کی بود تهیونگ چرا انقد بهم ریختی؟؟
+پدرت بود...
با شنیدن اسم پدرش شوک شد...چرا باید به تهیونگ زنگ میزد؟!
-خب..خب چی گفت؟!
+گفت با این ازدواج مخالفه...گفت نمیخواد پسرش با همجنس خودش ازدواج کنه...زد زیر همه چی...
با صدای لرزون همه رو گفت...کوک از عصبانیت بغضش گرفته بود...نباید این کار رو میکردن باهاش...
بلند شد و رفت سمت گوشی تهیونگ..برش داشت و به پدرش زنگ زد ولی گوشی رو مامانش برداشت..بدون اینکه سلامی بده شروع کرد حرف زدن ..
-این یعنی چی اوما...یعنی چی که زدید زیر همه چی..چرا هرکاری به نفع خودتونه انجام میدید چرا یکم به من فکر نمیکنید... اوما چرا چیزی نمیگی بگو شوخی بود حرفاش...بگو شوخی بودد..
با صدای لرزون و گریه داشت حرف میزد...همونجایی که بود نشست رو زمین و تهیونگ هم رفت پیشش...
+آروم باش کوک..برا قلبت ضرر داره...آروم باش...
ولی طولی نکشید که کل سنگینی کوک رو دستای تهیونگ افتاد...
+جونگ کوک... جونگ کوک با توام یاا..جونگ کوک..
رو کوک خی..مه زد...تا میخواست کارش رو شروع کنه گوشیش زنگ خورد...
+عیشش...الان چه وقت زنگ زدنه..
گوشی رو جواب داد
+بله...چی..ولی..ولی شما قول دادید..وایسید این کار یعنی چی..الو...الو...عیشش
گوشی رو پرت کرد زمین..چشماش پر شده بود..
-کی بود؟!
رفت سمت تهیونگ و صورتشو قاب کرد..
-کی بود تهیونگ چرا انقد بهم ریختی؟؟
+پدرت بود...
با شنیدن اسم پدرش شوک شد...چرا باید به تهیونگ زنگ میزد؟!
-خب..خب چی گفت؟!
+گفت با این ازدواج مخالفه...گفت نمیخواد پسرش با همجنس خودش ازدواج کنه...زد زیر همه چی...
با صدای لرزون همه رو گفت...کوک از عصبانیت بغضش گرفته بود...نباید این کار رو میکردن باهاش...
بلند شد و رفت سمت گوشی تهیونگ..برش داشت و به پدرش زنگ زد ولی گوشی رو مامانش برداشت..بدون اینکه سلامی بده شروع کرد حرف زدن ..
-این یعنی چی اوما...یعنی چی که زدید زیر همه چی..چرا هرکاری به نفع خودتونه انجام میدید چرا یکم به من فکر نمیکنید... اوما چرا چیزی نمیگی بگو شوخی بود حرفاش...بگو شوخی بودد..
با صدای لرزون و گریه داشت حرف میزد...همونجایی که بود نشست رو زمین و تهیونگ هم رفت پیشش...
+آروم باش کوک..برا قلبت ضرر داره...آروم باش...
ولی طولی نکشید که کل سنگینی کوک رو دستای تهیونگ افتاد...
+جونگ کوک... جونگ کوک با توام یاا..جونگ کوک..
۳۷۱
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.