پارت سی دوم برایه من وتو این اخرش نیست
#پارت سی دوم #برایه من وتو این اخرش نیست
-پس کی س*ک*س میکنین؟
-کیم جونگین بهتره تو مسائل ما دخالت نکن.
-ایش منو کیونگی که همش تو تختیم...
-عزیزم خوب نیست مسائل شخصیمونو به همه بگی...
-ولشون کن بزار بشنون کونشون بسوزه مثلا همین شیومین..
-یاااا کیم جونگین بهتره پایه دوست پسرمو به نقشه هایه کثیفت باز نکنی...
-چرا جوش میاری چنی؟فقط خواستم بگم از شیومین یاد بگیرین...
-اره جون خودت...
کای شونه هاشو بالا انداخت...
سوهو به بکهیون نگاه کرد که چطور سعی میکرد چشماشو باز نگه داره...
رنگ صورتش پریده بود ور صورتش عرق نشسته بود...
-میشه واسم مشروب بیاری؟
بک تعضیمی کرد...
لیوانو برداشت باپرکردنش برگشت اونوجلویه سوهوقرار داد...
شیومین و چن به هم نگاهی کردن....
-تازگی ها داریم رو چیز جدید کارمیکنیم...
-عه...چیزی پیدا کردین؟
-راجب اون قضیه زیره پل چیزی شنیدین؟
بک که سرش پایین بود باشنیدن این حرف چشماش گرد شد...
انگشتاش محکم به سینی فشار وارد میکرد...
-چطور مگه؟
-اخه ما وقتی به زیره اون پل رفتیم با نیرویی عجیب مواجه شدیم...خیلی قوی بود...وقتی درموردش تحقیق کردیم چیزی زیادی راجبش ننوشته بود...فقط نوشته شده بود که:این قدرت خیلی نایابه هیچ وقت سعی نکنین باکسی که اون قدرتو داره معامله یا درگیر نشین،هچوقت سعی نکنین که عصانیش کنین چون اولین کسی که نابود میشه شمایین.
میز سکوت ایجاد شده بود...
بک عرق از سر صورتش میبارید...
اینا چی میگفتن؟
-یعنی کسی جز ما میتونه عناصرو کنترل کنه؟کسی جز ماهم وجود داره؟...
-کسی بیشتر از نهایت تصور ما هستش تاعو...اون قدرت برتره...
سکوت دیگه ای ایجاد شد...
بک میخواست که فرارکنه یعنی چی؟
اینا داشتن چی میگفتن؟
-پس اون نوری که شاهدا گفتن هم به اون ربط داشته؟
ادامه دارد.........
بعد بگین بانی پارت کم می زاره
برین حالشو ببرین♥ ♥
-پس کی س*ک*س میکنین؟
-کیم جونگین بهتره تو مسائل ما دخالت نکن.
-ایش منو کیونگی که همش تو تختیم...
-عزیزم خوب نیست مسائل شخصیمونو به همه بگی...
-ولشون کن بزار بشنون کونشون بسوزه مثلا همین شیومین..
-یاااا کیم جونگین بهتره پایه دوست پسرمو به نقشه هایه کثیفت باز نکنی...
-چرا جوش میاری چنی؟فقط خواستم بگم از شیومین یاد بگیرین...
-اره جون خودت...
کای شونه هاشو بالا انداخت...
سوهو به بکهیون نگاه کرد که چطور سعی میکرد چشماشو باز نگه داره...
رنگ صورتش پریده بود ور صورتش عرق نشسته بود...
-میشه واسم مشروب بیاری؟
بک تعضیمی کرد...
لیوانو برداشت باپرکردنش برگشت اونوجلویه سوهوقرار داد...
شیومین و چن به هم نگاهی کردن....
-تازگی ها داریم رو چیز جدید کارمیکنیم...
-عه...چیزی پیدا کردین؟
-راجب اون قضیه زیره پل چیزی شنیدین؟
بک که سرش پایین بود باشنیدن این حرف چشماش گرد شد...
انگشتاش محکم به سینی فشار وارد میکرد...
-چطور مگه؟
-اخه ما وقتی به زیره اون پل رفتیم با نیرویی عجیب مواجه شدیم...خیلی قوی بود...وقتی درموردش تحقیق کردیم چیزی زیادی راجبش ننوشته بود...فقط نوشته شده بود که:این قدرت خیلی نایابه هیچ وقت سعی نکنین باکسی که اون قدرتو داره معامله یا درگیر نشین،هچوقت سعی نکنین که عصانیش کنین چون اولین کسی که نابود میشه شمایین.
میز سکوت ایجاد شده بود...
بک عرق از سر صورتش میبارید...
اینا چی میگفتن؟
-یعنی کسی جز ما میتونه عناصرو کنترل کنه؟کسی جز ماهم وجود داره؟...
-کسی بیشتر از نهایت تصور ما هستش تاعو...اون قدرت برتره...
سکوت دیگه ای ایجاد شد...
بک میخواست که فرارکنه یعنی چی؟
اینا داشتن چی میگفتن؟
-پس اون نوری که شاهدا گفتن هم به اون ربط داشته؟
ادامه دارد.........
بعد بگین بانی پارت کم می زاره
برین حالشو ببرین♥ ♥
۲۵.۵k
۲۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.