وقتی برادر دوستت بود ...
وقتی برادر دوستت بود ...
پارت شونزدهم
___________
ویو ا.ت
جونگکوک تلفن رو قطع کرد ...همین رو کم داشتیم من ، من بین تهیونگ و جونگکوک موندم ...جونگکوک کسیه که همیشه ازم محافظت میکنه و کنارش میتونم واقعا بخندم اما تهیونگ...تهیونگ کسیه که پیشش حس آرامش دارم اون از هر راهی برای سورپرایز کردن من استفاده میکنه ...هوفف...جونگکوک خیلی خوبه و تهیونگ هم همینطور ...
تو افکارم بودم که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود ...
ا.ت:بله ته ته ...
@ببینم ا.ت...تو جونگکوک رو امروز دیدی ؟!
الان چی باید میگفت ؟!
ا.ت:خب ...نه یعنی آره ولی ...اتفاقی بود
@باشه...تو و کوک هیچی ولش کن ... خداحافظ
ا.ت:هی هی تهیونگ ...خدایااااا
لباسم رو پوشیدم و سمت عمارت جونگکوک حرکت کردم ...راستش رو بخوای تعقیبش کرده بودم و جاش رو میدونستم ...بعد از یک ساعت رسیدم به خونش و زنگ رو زدم که در باز شد
_بله...ا.ت تویی ؟!
ا.ت:اومدم باهات حرف بزنم
_نمیخوام برو بیرون
ا.ت:کوک خواهش میکنم بزار بیام داخل ...
_گفتم برو ...
کوک در رو بست
ا.ت:جونگکوک ...کوک در رو باز کن ...خواهش میکنم ...خواهش میکنم (آروم)به در خونش تکیه داد و نشست
ا.ت:من از اینجا نمیرم کوک ...باید باهات حرف بزنم ...در رو باز کن
پرش زمانی ویو کوک
ساعت نزدیک های دو بود(شب) ...آشغال ها رو گرفتم که بیرون بندازم در رو باز کردم که ا.ت رو دیدم خوابیده
_ا.ت(آروم)
براید استایل بغلش کرد و به داخل خونه اومد ا.ت رو داخل اتاقش برد و رو تختش مشکی رنگش گذاشت
کنارش دراز کشید و با دستش سر ا.ت رو نوازش میکرد
_چ،چرا باید تهیونگ رو دوست داشته باشی ا.ت (آروم جوری که بیدار نشه)
_من میتونم خوشبختت کنم ولی تو ...پیش تهیونگ میری ...
ویو ا.ت
تمام حرف های جونگکوک رو شنیدم ...ولی الان وقتش نبود برای حرف زدن باهاش پس ...
ویو کوک
داشتم حرف میزدم که ا.ت خودش رو داخل بغلم جا داد
ا.ت:جونگکوکی بغلم کن(آروم و خوابالو)
کوک تک خنده کوچیکی کرد و ا.ت رو تو بغلش برد و دستش رو دور کمر ا.ت گذاشت
_کاش همیشه برای من بودی
پرش زمانی به صبح
با نور خورشید چشماش رو باز کرد ...اولین چیزی که چشمش خورد صورت غرق در خواب ا.ت بود بلند شد و رفت پایین تا صبحونه درست کنه
ویو ا.ت
از خواب بلند شدم ...رو تخت بودم و این عجیب بود رفتم اول کار های لازم رو کردم و بعد رفتم پایین میز صبحونه رو دیدم
ا.ت:این ...
_صبح بخیر ا.ت
ا.ت:اوه ... جونگکوکی
_(لبخند)
سر میز صبحانه بودن و داشتند صبحانه میخوردند که
ا.ت:کوک ...یه چیزی بگم
_هومم؟؟
ا.ت: من ...بابت همه چیز متاسفم من ...
_دیگه در موردش حرف نزن ا.ت...ولس کن مهم نیست
ا.ت: نه ...من ، من ...من دوست دارم (سریع گفت )
_(سرفه) چ،چی؟!
ا.ت: من دوست دارم ...
_ا.ت...تو که به خاطر حال من این رو نمیگی ؟!...میگی؟؟
ا.ت:....
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#fake#BANGTAN#FAKE#JUNGKOOK
پارت شونزدهم
___________
ویو ا.ت
جونگکوک تلفن رو قطع کرد ...همین رو کم داشتیم من ، من بین تهیونگ و جونگکوک موندم ...جونگکوک کسیه که همیشه ازم محافظت میکنه و کنارش میتونم واقعا بخندم اما تهیونگ...تهیونگ کسیه که پیشش حس آرامش دارم اون از هر راهی برای سورپرایز کردن من استفاده میکنه ...هوفف...جونگکوک خیلی خوبه و تهیونگ هم همینطور ...
تو افکارم بودم که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود ...
ا.ت:بله ته ته ...
@ببینم ا.ت...تو جونگکوک رو امروز دیدی ؟!
الان چی باید میگفت ؟!
ا.ت:خب ...نه یعنی آره ولی ...اتفاقی بود
@باشه...تو و کوک هیچی ولش کن ... خداحافظ
ا.ت:هی هی تهیونگ ...خدایااااا
لباسم رو پوشیدم و سمت عمارت جونگکوک حرکت کردم ...راستش رو بخوای تعقیبش کرده بودم و جاش رو میدونستم ...بعد از یک ساعت رسیدم به خونش و زنگ رو زدم که در باز شد
_بله...ا.ت تویی ؟!
ا.ت:اومدم باهات حرف بزنم
_نمیخوام برو بیرون
ا.ت:کوک خواهش میکنم بزار بیام داخل ...
_گفتم برو ...
کوک در رو بست
ا.ت:جونگکوک ...کوک در رو باز کن ...خواهش میکنم ...خواهش میکنم (آروم)به در خونش تکیه داد و نشست
ا.ت:من از اینجا نمیرم کوک ...باید باهات حرف بزنم ...در رو باز کن
پرش زمانی ویو کوک
ساعت نزدیک های دو بود(شب) ...آشغال ها رو گرفتم که بیرون بندازم در رو باز کردم که ا.ت رو دیدم خوابیده
_ا.ت(آروم)
براید استایل بغلش کرد و به داخل خونه اومد ا.ت رو داخل اتاقش برد و رو تختش مشکی رنگش گذاشت
کنارش دراز کشید و با دستش سر ا.ت رو نوازش میکرد
_چ،چرا باید تهیونگ رو دوست داشته باشی ا.ت (آروم جوری که بیدار نشه)
_من میتونم خوشبختت کنم ولی تو ...پیش تهیونگ میری ...
ویو ا.ت
تمام حرف های جونگکوک رو شنیدم ...ولی الان وقتش نبود برای حرف زدن باهاش پس ...
ویو کوک
داشتم حرف میزدم که ا.ت خودش رو داخل بغلم جا داد
ا.ت:جونگکوکی بغلم کن(آروم و خوابالو)
کوک تک خنده کوچیکی کرد و ا.ت رو تو بغلش برد و دستش رو دور کمر ا.ت گذاشت
_کاش همیشه برای من بودی
پرش زمانی به صبح
با نور خورشید چشماش رو باز کرد ...اولین چیزی که چشمش خورد صورت غرق در خواب ا.ت بود بلند شد و رفت پایین تا صبحونه درست کنه
ویو ا.ت
از خواب بلند شدم ...رو تخت بودم و این عجیب بود رفتم اول کار های لازم رو کردم و بعد رفتم پایین میز صبحونه رو دیدم
ا.ت:این ...
_صبح بخیر ا.ت
ا.ت:اوه ... جونگکوکی
_(لبخند)
سر میز صبحانه بودن و داشتند صبحانه میخوردند که
ا.ت:کوک ...یه چیزی بگم
_هومم؟؟
ا.ت: من ...بابت همه چیز متاسفم من ...
_دیگه در موردش حرف نزن ا.ت...ولس کن مهم نیست
ا.ت: نه ...من ، من ...من دوست دارم (سریع گفت )
_(سرفه) چ،چی؟!
ا.ت: من دوست دارم ...
_ا.ت...تو که به خاطر حال من این رو نمیگی ؟!...میگی؟؟
ا.ت:....
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#BTS#ARMY#fake#BANGTAN#FAKE#JUNGKOOK
۶.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.