تو بالکن بودم که از اتاقش یه راست رفت تو حموم تا دوش بگیر
تو بالکن بودم که از اتاقش یه راست رفت تو حموم تا دوش بگیره منم از بالکن اومدم بیرون تا واسش حولشو ببرم که مامانم ازم پرسید این چش بود دوباره؟
+هیچی مامان ی کم سرما خورده چیزی نیست..
گفت آدم سرما میخوره که اینجوری نمیشه..
شونه هامو انداختم بالا و رفتم تو اتاقش تا از تو کمدش حولشو بردارم.
وقتی در کمدشو باز کردم یه دفتر افتاد پایین یه دفترچه کوچیک..!
گذاشتمش سر جاش و حوله رو برداشتم و از اتاقش رفتم بیرون و حولشو در حموم واسش آویزون کردم..
همش یه حسی بهم میگفت که چرا دفتر رو باز نکردم
خواستم دوباره برم سمت اتاقش که مامان واسه چیدن سفره صدام زد..
سفره رو که چیدیم داداش هم از حموم دراومد و اومد پای سفره نشست با هیچکس حرف نزد و تو چشای هیچکسم نگاه نکرد همش نگران این بودم که مامان ازش بپرسه چیشده چون اگه زبون باز میکرد معلوم بود که یه اتفاق مهم افتاده
منم سریع خودمو انداختم وسط و سر حرف رو باز کردم که درسام سخته و فلان و...که مامانم گفت سر سفره فقط غذا میخورن که داداشم یه خنده ریز کرد
وای که من چقدر خوشحال شدم اون لحظه که بالاخره یه خنده ازش دیدم..!
ادامه پست https://wisgoon.com/pin/40488329/
نوشته خودم
+هیچی مامان ی کم سرما خورده چیزی نیست..
گفت آدم سرما میخوره که اینجوری نمیشه..
شونه هامو انداختم بالا و رفتم تو اتاقش تا از تو کمدش حولشو بردارم.
وقتی در کمدشو باز کردم یه دفتر افتاد پایین یه دفترچه کوچیک..!
گذاشتمش سر جاش و حوله رو برداشتم و از اتاقش رفتم بیرون و حولشو در حموم واسش آویزون کردم..
همش یه حسی بهم میگفت که چرا دفتر رو باز نکردم
خواستم دوباره برم سمت اتاقش که مامان واسه چیدن سفره صدام زد..
سفره رو که چیدیم داداش هم از حموم دراومد و اومد پای سفره نشست با هیچکس حرف نزد و تو چشای هیچکسم نگاه نکرد همش نگران این بودم که مامان ازش بپرسه چیشده چون اگه زبون باز میکرد معلوم بود که یه اتفاق مهم افتاده
منم سریع خودمو انداختم وسط و سر حرف رو باز کردم که درسام سخته و فلان و...که مامانم گفت سر سفره فقط غذا میخورن که داداشم یه خنده ریز کرد
وای که من چقدر خوشحال شدم اون لحظه که بالاخره یه خنده ازش دیدم..!
ادامه پست https://wisgoon.com/pin/40488329/
نوشته خودم
۲۴.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.