(:Waiting for a way to escape and forget):
(:Waiting for a way to escape and forget):
پارت⑧
راوی:کوک داشت تلاش میکرد که به رزا، پدر و مادرش،امروز و خاطراتش فکر نکنه ولی کار سختیه هرچی که سعی میکرد حواس خودش رو پرت کنه موفق نمیشد
⟨خونه ی رزا و رامونا⟩
رامونا:رزا مطمئنی که پشیمون نیستی؟نمیخوای راستشو به داداشت بگی؟
رزا:کاری که کردم به نفع خودش بود اگه دیگه منو نبینه زندگی راحت تری با پدر و مادرش داره
رامونا:ولی من نگرانشم
رزا:نکنه عاشق شدی؟ ها😌
رامونا:نه بابا عاشق چیه
رزا:ولی قبول کن که عاشق شدی
رامونا:عاشق نشدم
رزا:عاشق شدی
رامونا:عاشق نشدم
رزا:عاشق شدی
رزا و رامونا:😂😂
راوی:حال دونفر خوب بود ولی یه نفر نه اگر مجبور باشید برای خوشحالی دونفر یک نفر ناراحت رو کنید خیلی عذاب وجدان نمیگیرید ولی ایندفعه فرق داره باید عذاب وجدان گرفت
«مراسم خاکسپاری رزا»
کارلوس:کوک
کوک:بله کارلوس
کارلوس:اون دختره شبیه خواهرت نیست؟
کوک:چرا خیلی شبیه ولی ولی کاش خودش بود(بابغض)
کارلوس:گریه نکن
رزا:نمیتونم 🥲
رزا خودش توی مراسم خاکسپاری خودش بود به محض اینکه کارلوس دیدش از اونجا دور شد
رزا:این همه جای پارک حالا یه راست باید ماشین رو اونجا پارک کنی رامونا
کوک خیلی گریه کرده بود بخاطر همین ضعیف شده بود
کارلوس:کوک! کوک حالت خوبه؟
کوک:.....
«بیمارستان»
کوک:آخ .... خیلی سرم درد میکنه من کجام؟
کارلوس:بیمارستانی
کوک:چرا؟
کارلوس:چون غش کردی صد دفعه بهت گفتم حواست به خودت باشه
کوک:ممنون که به فکرمی ولی الان حالم خوب نیست
(ماشین رامونا)
رامونا:چی شد؟
رزا:راه بیفت
رامونا:چی شد؟
رزا:گفتم فقط راه بیفت (با صدای بلند)
رامونا:تا نگی چی شده راه نمیفتم
رزا:کارلوس دوست کوک منو دید الان باید سریع از اینجا بریم (با صدای بلند)
رامونا:باشه... باشه آرامش خودتو حفظ کن
پارت⑧
راوی:کوک داشت تلاش میکرد که به رزا، پدر و مادرش،امروز و خاطراتش فکر نکنه ولی کار سختیه هرچی که سعی میکرد حواس خودش رو پرت کنه موفق نمیشد
⟨خونه ی رزا و رامونا⟩
رامونا:رزا مطمئنی که پشیمون نیستی؟نمیخوای راستشو به داداشت بگی؟
رزا:کاری که کردم به نفع خودش بود اگه دیگه منو نبینه زندگی راحت تری با پدر و مادرش داره
رامونا:ولی من نگرانشم
رزا:نکنه عاشق شدی؟ ها😌
رامونا:نه بابا عاشق چیه
رزا:ولی قبول کن که عاشق شدی
رامونا:عاشق نشدم
رزا:عاشق شدی
رامونا:عاشق نشدم
رزا:عاشق شدی
رزا و رامونا:😂😂
راوی:حال دونفر خوب بود ولی یه نفر نه اگر مجبور باشید برای خوشحالی دونفر یک نفر ناراحت رو کنید خیلی عذاب وجدان نمیگیرید ولی ایندفعه فرق داره باید عذاب وجدان گرفت
«مراسم خاکسپاری رزا»
کارلوس:کوک
کوک:بله کارلوس
کارلوس:اون دختره شبیه خواهرت نیست؟
کوک:چرا خیلی شبیه ولی ولی کاش خودش بود(بابغض)
کارلوس:گریه نکن
رزا:نمیتونم 🥲
رزا خودش توی مراسم خاکسپاری خودش بود به محض اینکه کارلوس دیدش از اونجا دور شد
رزا:این همه جای پارک حالا یه راست باید ماشین رو اونجا پارک کنی رامونا
کوک خیلی گریه کرده بود بخاطر همین ضعیف شده بود
کارلوس:کوک! کوک حالت خوبه؟
کوک:.....
«بیمارستان»
کوک:آخ .... خیلی سرم درد میکنه من کجام؟
کارلوس:بیمارستانی
کوک:چرا؟
کارلوس:چون غش کردی صد دفعه بهت گفتم حواست به خودت باشه
کوک:ممنون که به فکرمی ولی الان حالم خوب نیست
(ماشین رامونا)
رامونا:چی شد؟
رزا:راه بیفت
رامونا:چی شد؟
رزا:گفتم فقط راه بیفت (با صدای بلند)
رامونا:تا نگی چی شده راه نمیفتم
رزا:کارلوس دوست کوک منو دید الان باید سریع از اینجا بریم (با صدای بلند)
رامونا:باشه... باشه آرامش خودتو حفظ کن
۲۶.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.