پارت

#پارت_87
آقای مافیا ♟

#فردا

در حال تماشای تلویزیون بودم که گوشیم زنگ خورد
سامیار بود
همونجور با دهن پر پف فیل تلفنو جواب دادم

+الو

_ الو آفاق خودتی

+امم.... خو.. دمم

_ وااا چرا صدات اینجوریه

سریع پفوفیلا رو جویدم و گفتم

+ داشتم چیزی می‌خوردم بگو جانم؟

_ اول اینکه خدا ایشالا شفات نده بخندم دوم اینکه به زودی قراره نامزدی سوسن و پسره به هم بخوره

چشمام برقی زد و گفتم

+ جدی میگی چی پیدا کردی مدرک ازش

_ گفتنشم حال آدمو به هم می‌زنه بیخیال خودت بیا ببین

+ کجا بیام

آدرسو گفت سریع آماده شدم یه تاکسی گرفتم نیم ساعت تو راه بودم نیم ساعت بعد به عمارت با تم خاکستری رسیدم

خیای خوشگل بود
از نگاه کردن به خونه دل کندم و وارد خونه شدم

همین که وارد خونه شدن از تعجب شاخ درآوردم هرچی آدم بیکار دختر و پسر بود ریخته بودن این تو

آخه مگه میشه یه خونه به این خوشگلی جای این آدما باشه یکم به اطراف نگاه کردم تا ببینم چه خبره

همینجور در حال نگاه کردن به اطراف بودم که متوجه حضور سامیار نشدم#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۳)

محسن: بروبابا همش زید زید اصلا که به تو گفت بیای دخالت کنی؟ ...

کوثر: همینجور داشتم نگاهش میکردم که یه سیلی زد پشت گوشم سیلی...

#پارت_86آقای مافیا ♟🎲_ پس که هیچی هااا..... پس بیخیال مدارک...

شهریارهمه دور میز شام جمع بودن منم به جمعشون اضافه شدم که هم...

{مافیای من }{پارت 1}ویو جیمین صبح ساعت ۶ با صدای آلارم گوشی...

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم رفتم سرویس بهداشتی کارای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط