کوثر همینجور داشتم نگاهش میکردم که یه سیلی زد پشت گوشم س
کوثر: همینجور داشتم نگاهش میکردم که یه سیلی زد پشت گوشم سیلیش جوری بود که حس کردم گوشم خونی شد وچشام پر اشک شد و باعصبانیت بهش گفتم
کوثر: مگه مریضی اینکارو کردی مرتکیه احمق
شهریار: خفه شو دختره بی حیا مگه خودت شوهر نداری میری با مرد غریبه حرف میزنی هاااا حقتخ که یه سیلی دیگه بهت بزنم
کوثر: شوهر؟ برو بابا کی گفته تو شوهر منی من حتی ترو ادم حساب نمیکنم چه برسه بخوام شوهرم باشی پس الکی دلتو خوش نکن
شهریار: دستمو بالا بردم تا یه سیلی دیگه بهش بزنم که یهو مامان وارد اتاق شد
مرضیه: ش... شهریار
کوثر: ببین خاله جان من همه ی اون روزایی که بهش چیزی نگفتم فقط بخاطر شما بوده وگرنه شهریار اصلا به من نمیخوره و من علاقه ای بهش ندارم خودتم که الان مشاهده کردی شاهکاراشو
اینو گفتم و از اتاق خارج شدم و رفتم داخل اتاق خودم و درو قفل کردم
نشستم پشت در و داشتم گریه میکردم گریم یه گریه عادی نبود از چشام نفرت میبارید و از اون خانواده نفرت گرفته بودم
شهریار:
بعد از بیرون رفتن کوثر از اتاق
مامان با جسمای اشکی بهم خیره شد
مرضیه: واقعا ازت انتظار نداشتم که دست روی زنت بلند کنی....
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
کوثر: مگه مریضی اینکارو کردی مرتکیه احمق
شهریار: خفه شو دختره بی حیا مگه خودت شوهر نداری میری با مرد غریبه حرف میزنی هاااا حقتخ که یه سیلی دیگه بهت بزنم
کوثر: شوهر؟ برو بابا کی گفته تو شوهر منی من حتی ترو ادم حساب نمیکنم چه برسه بخوام شوهرم باشی پس الکی دلتو خوش نکن
شهریار: دستمو بالا بردم تا یه سیلی دیگه بهش بزنم که یهو مامان وارد اتاق شد
مرضیه: ش... شهریار
کوثر: ببین خاله جان من همه ی اون روزایی که بهش چیزی نگفتم فقط بخاطر شما بوده وگرنه شهریار اصلا به من نمیخوره و من علاقه ای بهش ندارم خودتم که الان مشاهده کردی شاهکاراشو
اینو گفتم و از اتاق خارج شدم و رفتم داخل اتاق خودم و درو قفل کردم
نشستم پشت در و داشتم گریه میکردم گریم یه گریه عادی نبود از چشام نفرت میبارید و از اون خانواده نفرت گرفته بودم
شهریار:
بعد از بیرون رفتن کوثر از اتاق
مامان با جسمای اشکی بهم خیره شد
مرضیه: واقعا ازت انتظار نداشتم که دست روی زنت بلند کنی....
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
- ۲.۸k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط