part 46
#part_46
#طاها
وقتی نگاهم به لیوانم و صورت رها افتاد تازه فهمیدم چه گندی زدم
رها متعجب بهم خیره شده بود و دیگرانم زیر چشمی به ما نگاه میکردن
طاها-خوبی رها؟
رها-هوم...یعنی اره....من ...برم لباسمو عوض کنم
معلوم بود اونم هول کرده
طاها-بزار منم بیام کمکت
دنبال رها راه افتادم تا از دست نگاها های خیره بقیه خلاص شم
به اتاق ک رسیدیم رها خودشو پهن کرد رو تخت
رها-جرررر چیشد
طاها-رها این حرفی که زدی....
رها-وای ببخشید اون لحظه چیز دیگه ای به مخم نرسید مجبور شدم بگم
طاها-یعنی تو عاشق من نیستی؟
رها-معلومه که نه واقعا فکر کردی عاشقتم؟
طاها-نه واس همین پرسیدم شاخ در اوردم
میخندیدم ولی ته قلبم واس امید از دست رفتم گریه میکردم
هه یه لحظه واقعا حس کردم منم قراره خوشبختیو حس کنم
طاها-حالا برنامت چیه؟
رها-خب اگه تو مشکلی نداشته باشی میگیم که باهم رلیم و میخوایم باهم باشیم اون موقع مجبور نمیشیم با کس دیگه ای نامزد کنم
و اونام فکر میکنن دیگه با تو قصد ندارم عمل کنم
طاها-اوم فکر خوبیه
رها-واقعا ببخشید مجبور شدم اون لحظه اسم تو رو بگم اگه تو نخوای میگیم احساس من یک طرفست و یه جوری جمعش میکنیم
طاها-نه نه من هیچ مشکلی ندارم
حتی این که یه مدت کوتاه دیگران فکر کنن رها هم عاشق منه واسم بهتری لحظست
اینکه طوریی نشون میده که عاشقمه خودش کلیه
رها-نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ممنون
طاها-گفتم که حتی نمیزارم یکی یه لحظه اخمو بیار رو پیشونیت واس این که تو ناراحت نباشی هر کاری میکنم
با لبخند خیره شد تو صورتم منم محو چشماش شدم
طاها-خو بسه این رمانتیک بازیا اینارو باید جلو بقیه بریم پاشو لباستو بپوش
رها-اوکی ...لباسمو از رو صندلی میدی؟
طاها-ماشالا تو که از من بدتری حتما جوراباتم میزاری تو یخچال؟
رها-ن میندازم تو باغچه که وقتی که خواستن به گلا آب بدن جورابای منم همونجا شسته شه
برگشتم سمتش که تیشرتشو بهش بدم
ولی وقتی چشمم بهش افتاد لباس تنش نبود
فقط یه باند بسته بود دور سینش
بدن سفیدش بدجور حواسمو پرت کرد
حواسم پرتش بود که لباسای جلوی پامو ندید
پام گیر کرد و با کله افتادم رو رها
زل زده بودم به چشماش اونم همینطور
دستام داشت بدن داغشو لمس میکرد
تا خواستم پاشم یکی درو باز کرد
رها هم خودشو تو بغلم جا کرد
نفساش به گردنم میخورد و حالمو خراب میکرد
خاله-بد موقع اومدم؟
رها-عه مامان تویی...فکر کردم کس دیگه ای واس همین خودمو قایم کردم لباس نداشتم
خاله-جلو بقیه مشکلیه لخت بودن اما جلو طاها نه؟
رها-مامان کاری داشتی؟
خاله-بیاید بیرون بابا بزرگت صدا میکنه
طاها-باشه الان میام
#شکلات_تلخ
#طاها
وقتی نگاهم به لیوانم و صورت رها افتاد تازه فهمیدم چه گندی زدم
رها متعجب بهم خیره شده بود و دیگرانم زیر چشمی به ما نگاه میکردن
طاها-خوبی رها؟
رها-هوم...یعنی اره....من ...برم لباسمو عوض کنم
معلوم بود اونم هول کرده
طاها-بزار منم بیام کمکت
دنبال رها راه افتادم تا از دست نگاها های خیره بقیه خلاص شم
به اتاق ک رسیدیم رها خودشو پهن کرد رو تخت
رها-جرررر چیشد
طاها-رها این حرفی که زدی....
رها-وای ببخشید اون لحظه چیز دیگه ای به مخم نرسید مجبور شدم بگم
طاها-یعنی تو عاشق من نیستی؟
رها-معلومه که نه واقعا فکر کردی عاشقتم؟
طاها-نه واس همین پرسیدم شاخ در اوردم
میخندیدم ولی ته قلبم واس امید از دست رفتم گریه میکردم
هه یه لحظه واقعا حس کردم منم قراره خوشبختیو حس کنم
طاها-حالا برنامت چیه؟
رها-خب اگه تو مشکلی نداشته باشی میگیم که باهم رلیم و میخوایم باهم باشیم اون موقع مجبور نمیشیم با کس دیگه ای نامزد کنم
و اونام فکر میکنن دیگه با تو قصد ندارم عمل کنم
طاها-اوم فکر خوبیه
رها-واقعا ببخشید مجبور شدم اون لحظه اسم تو رو بگم اگه تو نخوای میگیم احساس من یک طرفست و یه جوری جمعش میکنیم
طاها-نه نه من هیچ مشکلی ندارم
حتی این که یه مدت کوتاه دیگران فکر کنن رها هم عاشق منه واسم بهتری لحظست
اینکه طوریی نشون میده که عاشقمه خودش کلیه
رها-نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ممنون
طاها-گفتم که حتی نمیزارم یکی یه لحظه اخمو بیار رو پیشونیت واس این که تو ناراحت نباشی هر کاری میکنم
با لبخند خیره شد تو صورتم منم محو چشماش شدم
طاها-خو بسه این رمانتیک بازیا اینارو باید جلو بقیه بریم پاشو لباستو بپوش
رها-اوکی ...لباسمو از رو صندلی میدی؟
طاها-ماشالا تو که از من بدتری حتما جوراباتم میزاری تو یخچال؟
رها-ن میندازم تو باغچه که وقتی که خواستن به گلا آب بدن جورابای منم همونجا شسته شه
برگشتم سمتش که تیشرتشو بهش بدم
ولی وقتی چشمم بهش افتاد لباس تنش نبود
فقط یه باند بسته بود دور سینش
بدن سفیدش بدجور حواسمو پرت کرد
حواسم پرتش بود که لباسای جلوی پامو ندید
پام گیر کرد و با کله افتادم رو رها
زل زده بودم به چشماش اونم همینطور
دستام داشت بدن داغشو لمس میکرد
تا خواستم پاشم یکی درو باز کرد
رها هم خودشو تو بغلم جا کرد
نفساش به گردنم میخورد و حالمو خراب میکرد
خاله-بد موقع اومدم؟
رها-عه مامان تویی...فکر کردم کس دیگه ای واس همین خودمو قایم کردم لباس نداشتم
خاله-جلو بقیه مشکلیه لخت بودن اما جلو طاها نه؟
رها-مامان کاری داشتی؟
خاله-بیاید بیرون بابا بزرگت صدا میکنه
طاها-باشه الان میام
#شکلات_تلخ
۴۲.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.