part 45
#part_45
#رها
همه داشتن غذا میخوردن که با سرفه بابا بزرگ نگاها برگشت به سمت اون
بابا بزگ-خب همتون میدونید که دلیل اینکه ما اینجا جمع شدیم....
بابا بزرگ میخواست حرف بزنه که صدای چیزی تمرکزشو بهم میزد
برگشتم دیدم که بله طاها مثل چی داره میخوره و صدای قاشق و چنگالش همه جا رو پر کرده
انگار متوجه سنگینی نگاهامون شد
سرشو بلند کرد و بهم خیره شد
طاها-چیزی شده؟
رها-الان بیخیال غذا خوردن شو
طاها-چرا؟
رها-طاهاااا
طاها-خو باش
بابا بزرگ-داشتم میگفتم ما اینجاییم چون انگار قراره رها خانوم....
خانوم با لحن خاصی و کشیده گفت
یهو صدا افتادن چیزی اومد
طاها چنگال از دستش افتاده بود
طاها-اخ ببخشید شما به صحبتاتون ادامه بدید
خندم گرفته بود ولی خوشم اومد خوب موقعی انداختش زمین
بابابزرگ-بله انگار قراره عملی انجام بده که در شئن خاندان ما نیس و من به عنوان بزرگ خانواده مجبورم از رها بخوام تا با....
با صدای پیسسسس همه سرا برگشت
و بازم طاها داشت کرم میریخت
این بار نوشابه باز میکرد
به زور جلو خندم گرفتم و به سمت بابابزرگ برگشتم تا ادامه حرفشو بزنه
بابا بزرگ-میگفتم رها باید با نیما نامزد کنه
طاها-جانننن؟
رها-نمیشه که
بابا بزرگ-چرا؟
رها-چون...چون چیزه...
بابا بزرگ-منتظر جواب قانع کنندت هستم
رها-اوم من....من ...من عاشق یکی دیگم
با این حرفم گردن طاها ۳۶۰ درجه چرخید به سمتم
بابا بزرگ-کی؟
خو به تو چه که کی
فضول
خو من الان کیو بگم؟
بابابزرگ-نشنیدم اسمی رو بگی
رها-طاها
با این حرفم لیوان نوشابه تو صورتم خالی شد
نگاهم رفت سمت طاها که با تعجب چشماش بین لیوانشو و صورت من میچرخید
#شکلات_تلخ
#رها
همه داشتن غذا میخوردن که با سرفه بابا بزرگ نگاها برگشت به سمت اون
بابا بزگ-خب همتون میدونید که دلیل اینکه ما اینجا جمع شدیم....
بابا بزرگ میخواست حرف بزنه که صدای چیزی تمرکزشو بهم میزد
برگشتم دیدم که بله طاها مثل چی داره میخوره و صدای قاشق و چنگالش همه جا رو پر کرده
انگار متوجه سنگینی نگاهامون شد
سرشو بلند کرد و بهم خیره شد
طاها-چیزی شده؟
رها-الان بیخیال غذا خوردن شو
طاها-چرا؟
رها-طاهاااا
طاها-خو باش
بابا بزرگ-داشتم میگفتم ما اینجاییم چون انگار قراره رها خانوم....
خانوم با لحن خاصی و کشیده گفت
یهو صدا افتادن چیزی اومد
طاها چنگال از دستش افتاده بود
طاها-اخ ببخشید شما به صحبتاتون ادامه بدید
خندم گرفته بود ولی خوشم اومد خوب موقعی انداختش زمین
بابابزرگ-بله انگار قراره عملی انجام بده که در شئن خاندان ما نیس و من به عنوان بزرگ خانواده مجبورم از رها بخوام تا با....
با صدای پیسسسس همه سرا برگشت
و بازم طاها داشت کرم میریخت
این بار نوشابه باز میکرد
به زور جلو خندم گرفتم و به سمت بابابزرگ برگشتم تا ادامه حرفشو بزنه
بابا بزرگ-میگفتم رها باید با نیما نامزد کنه
طاها-جانننن؟
رها-نمیشه که
بابا بزرگ-چرا؟
رها-چون...چون چیزه...
بابا بزرگ-منتظر جواب قانع کنندت هستم
رها-اوم من....من ...من عاشق یکی دیگم
با این حرفم گردن طاها ۳۶۰ درجه چرخید به سمتم
بابا بزرگ-کی؟
خو به تو چه که کی
فضول
خو من الان کیو بگم؟
بابابزرگ-نشنیدم اسمی رو بگی
رها-طاها
با این حرفم لیوان نوشابه تو صورتم خالی شد
نگاهم رفت سمت طاها که با تعجب چشماش بین لیوانشو و صورت من میچرخید
#شکلات_تلخ
۱۰.۶k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.