شب دردناک
شب دردناک
پارت ۷۲
ات با صدا بلند خندید و دست هایش را باز کرد و جونکوک را کشید در آغوش خودش اون هم شوکه شده بود و هیچ کاری انجام نمیداد دست سرش را گذاشته بود رو سینه دختره
ات با دستش موهای جونکوک را ناز میکرد و با حالت مستی گفت
ات : موهات مثل موهای خرگوش میمونه ...
باز هم خنده ای کرد و سکسکه هم گرفت
جونکوک سرش را بلند کرد و از آغوش دختره بیرون رفت دستی به موهایش کشید
جونکوک: موهام رو خراب کردی
ات : ایشششش ....
سکسکه گرفته بود و با سکسکه حرف میزد
ات : بازم پرو شدی
دستش را گذاشت رو شانه جونکوک
ات : ولی .... تو خیلی خوشتیپ شدی ... نه بودی خوشتیپ بودی
جونکوک لبخندی رو لبش نشست ولی لبخندش را قائم کرد و گفت
جونکوک : واقعا من خوشتیپ هستم آره
ات : آره.. خیلی
چشم هایش بسته شد و سرش را گذاشت رو پاهای جونکوک
جونکوک پوزخندی زد و همان جوری دست به سینه نشسته بود موهای دختره رو صورتش بود تا میخواست با دستش موهای ات را کنار بزنه ناگهان به یاد مرگ خواهرش افتاد.... بدونه اینکه هیچ نگاهی به دختره بندازه براید استایل بغلش گرفت و سمته در رفت ماشین اش جلو در بود و آروم در را باز کرد ات را گذاشت تو ماشین صورتش خیلی نزدیک صورت دختره بود نفس های داغ دختره به صورت جونکوک میخورد .....
افکار اش را کنار گذاشت و ازش دور شد و سمته صندلی راننده رفت
سوار شد تا ماشین را روشن کرد دختره چشم هایش را باز کرد و از ماشین پیاده شد جونکوک هم زود از ماشین پیاده شد
ات : خدا یااااااااا من گرسنم هست
جونکوک زود دست های که به سمت آسمان باز کرده بود رو پایین کشید و آروم گفت
جونکوک: زشته همه دارن نگاهمون میکنن
ات خنده کرد با صدا بلند باز هم داد زد
ات : کافیه دیگه ..... چرا من اینقدر بدبختم .... جونکوک تو بگو چرا ... تو با من اینجوری میکنی مگه چیکارت کردم ... یا داداشم با دشمنم رابطه داشت... اون رو به ما ترجیح داد
پارت ۷۲
ات با صدا بلند خندید و دست هایش را باز کرد و جونکوک را کشید در آغوش خودش اون هم شوکه شده بود و هیچ کاری انجام نمیداد دست سرش را گذاشته بود رو سینه دختره
ات با دستش موهای جونکوک را ناز میکرد و با حالت مستی گفت
ات : موهات مثل موهای خرگوش میمونه ...
باز هم خنده ای کرد و سکسکه هم گرفت
جونکوک سرش را بلند کرد و از آغوش دختره بیرون رفت دستی به موهایش کشید
جونکوک: موهام رو خراب کردی
ات : ایشششش ....
سکسکه گرفته بود و با سکسکه حرف میزد
ات : بازم پرو شدی
دستش را گذاشت رو شانه جونکوک
ات : ولی .... تو خیلی خوشتیپ شدی ... نه بودی خوشتیپ بودی
جونکوک لبخندی رو لبش نشست ولی لبخندش را قائم کرد و گفت
جونکوک : واقعا من خوشتیپ هستم آره
ات : آره.. خیلی
چشم هایش بسته شد و سرش را گذاشت رو پاهای جونکوک
جونکوک پوزخندی زد و همان جوری دست به سینه نشسته بود موهای دختره رو صورتش بود تا میخواست با دستش موهای ات را کنار بزنه ناگهان به یاد مرگ خواهرش افتاد.... بدونه اینکه هیچ نگاهی به دختره بندازه براید استایل بغلش گرفت و سمته در رفت ماشین اش جلو در بود و آروم در را باز کرد ات را گذاشت تو ماشین صورتش خیلی نزدیک صورت دختره بود نفس های داغ دختره به صورت جونکوک میخورد .....
افکار اش را کنار گذاشت و ازش دور شد و سمته صندلی راننده رفت
سوار شد تا ماشین را روشن کرد دختره چشم هایش را باز کرد و از ماشین پیاده شد جونکوک هم زود از ماشین پیاده شد
ات : خدا یااااااااا من گرسنم هست
جونکوک زود دست های که به سمت آسمان باز کرده بود رو پایین کشید و آروم گفت
جونکوک: زشته همه دارن نگاهمون میکنن
ات خنده کرد با صدا بلند باز هم داد زد
ات : کافیه دیگه ..... چرا من اینقدر بدبختم .... جونکوک تو بگو چرا ... تو با من اینجوری میکنی مگه چیکارت کردم ... یا داداشم با دشمنم رابطه داشت... اون رو به ما ترجیح داد
- ۱۹.۱k
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط