پدرخوانده 56
ارامش انقدر اونارو تو خودش بلعید که متوجه نشدن کسی پشت در تمام صداشون رو شنید................ تهیونگ و جیمین سمت در رفتن لارا و کانیا دنبالشون رفتن تا بدرقشون کنن لارا با لبخند گفت "خوشحال شدم که شب مونید واقعا" جیمین در جواب گفت"ماهم خوشحال شدیم که پیش شما موندیم. تهیونگم لبخند میزد اما به کانیای که شیرموزش رو سر کشید و به تهیونگ چشمک میزد لارا که کاملا متوجه اون دو نگاه خیره شده بود خودشو به اون راه زد و روبه کانیا گفت"عزیزم هوا که حوبه چرا یقه اسکی پوشیدی" کانیا بدون اینکه نگاش کنه گفت "دلم خاست این استایلو بزنم" قطعا قرار نبود بعد از sxتقریبا طولانی مدت با پدر خونده عزیزش معاشقه کوتاشدنش مساوی با کبود شدنش کله گردن و قفسه سینش شد " تهیونگ و جیمین رفتن کانیا داشت میرفت سمت اتاقش که لارا گفت "تا چند دقیقه دیگه تو اتاقم باش کانیا" استرس به دل کانیا چنگ میزد. کانیا داخل اتاق رفت و دید لارا با تلفن حرف میزنه" هروقت بهت زنگ زدم تمومش کن جوری که ماشینشون بره ته دره و له بشه " کانیا گفت"ماشین کی ".. لارا همینطور که به کانیا نزدیک میشد" دیشب خوش گذشت راجب چیا حرف زدید البته باید بپرسم وقت کردید حرف بزنید.. خاهر 20ساله من با پدرخوندش ریخته رو هم پدرخونده ای که هفته دیگه قراره بشه نامزد خاهرت. " چشمای کانیا گرد شد. و از شنیدن حرف نامزدی قلبش فشره شد دوست داشت ساعت ها بشینه و اشک بریزه لارا سر کانیا داد زد "جواب منو بده منو چی فرض کردید هان من براش شما چی ام تو خونه خودم زیر این سقف لعنتی بهم خیانت کنید و من نفهمم خاهرم دیشب زیر همسر ایندم ناله میکرد و صداشون کل پنت هاوس رو بالا کشیده بود و اصلا هم براشون مهم نبود ممکنه من بفهمم اون بالا دارن چه قلطی میکنن نه جئون کانیا نه من ادم راحتی نیستم من میدونم چطور انتقام خیانتی که زیر گوشم شده رو بگیرم" کانیا ساکت بود و خرگوش کچلوی درونش با گوشاش چشمای اشکیش رو پوشوند پشیمون بود و خجالت زده "باور کن تقصیر تهیونگ نبود من اسرار کردم" لارا بلند خندید "انقد دوسش داری که کاراشو گردن میگیری فقط با یه زنگ ـ یه زنگ خودشو اون برادر لعنتیشو میفرستم ته دره تا یادت بدم خنجر زدن به خاهرت چه طعمی داره" کانیا با ترس سمت لارا رفت و دستاشو گرفت "ت.. ته تهیونگ. تهیونگ تو اون ماشینه نه لطفا کاریش نداشته باش لطفا هرکاری بخای میکنم فقط کاریش نداشته باش اون حالش خوب بود اگر بهش شک وارد شه میمیره لطفا" لارا کانیارو هل داد"گمشو رقت انگیزی حالم ازت بهم میخوره و از این ببعد تو شرکت مثل نوچه کنار منی فهمیدی... کانیا تو اتاق خودش بود گوشیش رو برداشت از اونجای که عشقش از خاهرش مهم تر بود باید همچیز رو براش تعریف میکرد شماره تهیونگ و گرفت و بعد از سه بوق جواب داد " جانم روح من " کانیا با صدای اروم و لرزون گفت "تهیونگ حالت خوبه" تهیونگ لبخندی زد "دلت برام تنگ شده بانیی سرکش" کانیا به سختی خندید "باید یه مسئله مهمیو بهت بگم" تهیونگ اهی کشید "امروز جلسه تایم کردم و موقع برگشت باید رو یه پروژه مهم کار کنم و تا فردا صبح احتمالا بیدار بمونم فردا بعد از جلسه ببینیم همو چطوره؟" کانیا جواب داد "اوهوم پس فردا." تهیونگ گفت "میتونم جلسه رو. کنسل کنم و پیشت بیام" کانیا جواب داد "اه نه نه به کارت برس و وسطای کار استراحت کن حالت بد نشه." تهیونگ با خنده جواب داد"توهم استراحت کن حتما به سختی راه میری " کانیا خندید "نه درد ندارم فقط پوشوندن جای چنگولای یه ببر وحشی یکم سخته دارم با یقه اسکی خفه میشم" تهیونگ با لذت به قرقرای بانی کچلو گوش میدا و "اونارو نپوشون من دوست دارم اون رد رو ببینم" کانیا میخاست چیزی بگه که تهیونگ گفت"من باید برم روح من وقت بیارم بهت زنگ میزنم" خداحافظی کردن
۹.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.