گفت تا کی میخوای این لبای بی صاحابو بدوزی بهم و هیچی نگی؟
گفت تا کی میخوای این لبای بیصاحابو بدوزی بهم و هیچی نگی؟ د حرف بزن، بهش بگو میخوایش چه مرگته، گفتم کاش میتونستی بفهمی اون اگه میخواست خودش میگفت و موندن و هدیه میکرد به این قلب وامونده، گفت پس انقد چشم تر نکن واسه ما، گفتم نمیدونی که تر و خشک و باهم سوزوند و من و دلمم سوختیم، نیومده ببینه این خاکستر چطوری هنوز سرد نشده، گفت انقد که براش ادا قویارو اومدی و ال و بل کردی، گفتم اگه میخواست میومد و این خاکستر داغ و بغل میکرد، آسمون میبارید و خاموش میشدم، گفت پس چرا معطلی چرا هنوز موندی دم این خونه خرابه؟ گفتم این خونه خرابه یه روز بشه خونه ما، گفتم هيچوقت نتونستم تو زمان مناسب بگم دل بنده بند بندش بهت بنده، مونده تو دلم یه بغل بزرگ بگیرمش و بگم یه بغل بزرگ معذرت، گفت الان یادت رفته اونم مقصر بود؟ موندی چیو جبران کنی؟ بهش گفتم موندم تا بغله کامل شه مثل ماه شب چهارده، بخوام برم میرم و دیگه کفشامم جا نمیذارم، گفت دلتو چی؟ گفتم اونو که برداشت برد لاکردار، گفت خودت دادی دستش؟ گفتم زورکی برد، اصلا من و دلم عهد بسته بودیم که دل نسپریم، یهو اومد و گفت الا و بلا باید بدی اون دلتو، هی خندید کنارمون، هی نگامون کرد، هی دستامونو گرفت، آخرشم این قلب و گرفت بغلش انقد آغوشش گرم بود، یخه وا شد، گفتم وا ندیا دل دیوانه این چشما حال و حوصله ندارن تاوان بدن، این دل ماهم گفت چشم یهو دیدیم که داد بیداد دزدیده برده.
گفت الان کجاست این شازده؟ گفتم هرجاکه هست ما داریم بار سفر میبندیم تا بریم، شاید یه روز اومد اینجا بهش بگو زورکی اومدی زورکی دزدیدی زورکی رفتی، دیگه زورکی نمیتونی برگردی.
محی
خزعبلات.
گفت الان کجاست این شازده؟ گفتم هرجاکه هست ما داریم بار سفر میبندیم تا بریم، شاید یه روز اومد اینجا بهش بگو زورکی اومدی زورکی دزدیدی زورکی رفتی، دیگه زورکی نمیتونی برگردی.
محی
خزعبلات.
۲۲.۰k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲