چشمام رو باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم

¹⁸

چشمام رو باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم
👩🏽‍⚕️: خوبی خانم دکتر
ا/ت: چه اتفاقی افتاد
👩🏽‍⚕️: بیهوش شدید
ا/ت: میتونم برم
👩🏽‍⚕️: سرمتون تمام شد میتونید برید
ا/ت: ممنون

هفته بعد
هایون
بیمارستان بودم
+: خانم کیم چرا نمیاد؟
هایون: نمیدونم بهش زنگ میزنم جواب نمیده
*: مرخصی گرفته
👩🏻‍⚕️: شاید داره برای مراسم ازدواج اماده میشه
هایون: جان؟ مراسم ازدواج؟
👩🏻‍⚕️: بله تو که دوستشی نمیدونی
👩🏽‍⚕️: چیشده؟
👩🏻‍⚕️: خانم کیم هفته پیش که غش کرد چون برگه آزمایشش رو دیده بود
👩🏽‍⚕️: آره آره یادم میاد چی بود برگه ی آزمایشش
👩🏻‍⚕️: خانم کیم بارداره
هایون: چی؟ بارداره؟
👩🏻‍⚕️: نمیدونستی؟
هایون: نه نمیدونستم مطمئنی
👩🏻‍⚕️:آره خودم آزمایشش رو دیدم راستی دوست پسرش کیه؟...

شب
ا/ت
داشتم تلویزیون میدیدم صدای در رو شنیدم رفتم در رو باز کردم
ا/ت: هایون خوبی؟ بیا داخل
هایون: ناراحتم
ا/ت: چرا فدات شم؟
هایون: ما چندساله باهم دوستیم
ا/ت: ۵سال
هایون: چرا وقتی نمیای بیمارستان به من نمیگی که چرا نمیای
ا/ت: اها ببخشید یکم حالم خوب نبود بخاطر همین
هایون: من باید از یه نفر دیگه بشنوم حامله ای
ا/ت: چی؟
هایون: ا/ت من باور نمیکنم تو واقعا حامله ای؟
ا/ت: آره
هایون: چند وقته
ا/ت: 15هفته
هایون: جان؟الان باید به من بگی
ا/ت: ببخشید
هایون: دوست پسر داری؟
ا/ت: نه
هایون: پس پدر بچت کیه؟
ا/ت: نمیتونم بگم
هایون: ا/ت بگو
ا/ت: جونگکوک
هایون: جان؟ جونگکوک
ا/ت: آره
هایون: شما دوتا
ا/ت: نمیتونم بگم فقط بهت بگم که بهم دروغ گفت و اون شب مست بود
هایون: نه
ا/ت:آره
هایون: خب باید بهش بگی
ا/ت: نه نباید بهش بگم
هایون: میخوای وقتی بدنیا اومد بهش بگی این بچه ی تو
ا/ت: نمیدونم
هایون: ا/ت من دوستتم میگم وقتی نه تو آمادگی بچه رو داری نه جونگکوک میدونه پس چرا این بچه رو میخوای
ا/ت: خودم قبلا هزاربار فکرش رو کردم ولی نه دکتر گفت اگر اینکار رو کنی شاید دیگه هیچوقت نتونی بچه دار بشی هایون من خودم دکتر روزی ده ها نفر رو میگم اینکار رو انجام ندن بعد من خودم انجامش بدم چطور میتونم با بچم این کار رو بکنم
هایون: فدات بشم من عزیزم خب چیکار میخوای بکنی
ا/ت:بچم رو بدنیا میارم وقتی که حتی نمیدونم سالم بدنیا میاد یا نه جون دکتر گفت احتمالش هست
هایون: واقعا نمیدونم چی بگم
ا/ت: هایون نگران من نباش حالم خوبه
هایون: واقعا خوبی؟
ا/ت: آره
هایون: پدرم مریضه باید برم ولی کاری داشتب بهم زنگ بزن
ا/ت: باشه خدافظ

فردا
کوک
اجوما: جونگکوک
کوک: بله
اجوما: یکی از همکارات اومده بیرون
کوک: بهش بگو بیا داخل
اجوما: زنه
کوک: خب اومدم
رفتم بیرون
هایون: سلام
کوک: سلام
هایون: من هایونم
کوک: هایون؟

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۴)

¹⁹کوک: هایون اها بله یادم اومد من دوماه شیفت شب گرفتم بخاطر ...

²⁰فرداا/تمنشی: خانم کیم تمام شد من میتونم برم ا/ت: بله ممنون...

¹⁷هایون : تب داری باید استراحت کنیا/ت: نه خوبم هایون: فدات ش...

¹⁶ا/ت: تو دیشب به من قول دادی؟ کوک: چه قولی؟ ا/ت: گفتی که از...

⁴²ا/ت: کاری نکن من نرم کوک: فدات بشم برو خوشبگذره ا/ت: خدافظ...

⁴⁵یک ساعت بعدخیلی ترافیک بود رسیدم فرودگاه کوک: خانم👩🏼‍✈️: ب...

³⁷فردا شبنویسندهجونگکوک که دستش کاملاً بسته شده بود، آماده ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط