وقتی بهت خیانت کرد پارت ۸
بابت تاخیر عذر میخوام معلمای ما بعد از ۴ روز یادشون اومده که الان باید تکلیف میفرستادن به خاطر همین خیلی دیر شد ببخشید🥺🫂💜
یه تاکسی گرفتمو آدرس خونه ی تهیونگ رو دادم.....
*بعد از ۱۰ دقیقه*
بعد از حساب کردن از ماشین پیاده شدمو به ویلای چراغونی روبه روم نگاه کردم...زیر لب گفتم....
ا/ت : هوممم...مثل اینکه از اولش هم جایی توی زندگیت نداشتم...سری به عنوان تاسف برای خودم و انتخابم تکون دادمو به طرف در حرکت کردم به خاطر سرو وضعم بادیگاردا کاری بهم نداشتنو اجازه ی ورودمو دادن...به سمت سالن حرکت کردم ، با صدای پام بیشتر چشم ها به سمتم چرخید... بدون توجه به نگاه هایی که روم بود به طرف میز تهیونگ و زنش حرکت کردم که گفت...
تهیونگ : تو دیگه اینجا چی میخوای هرزه تازه از اون قیافه ی نحست راحت شده بودم...
ا/ت تو ذهنش : خیلی خوبه همینطور ادامه بده همینطور دونه دونه پُلای پشت سرتو خراب کن....
ا/ت : فقط اومدم برای آخرین بار کادو تولدتو بدم چون دیگه قرار نیست منو ببینی....
تهیونگ : چه بهتر... پس سریع کادوتو بده و شرتو کم کن...
سانا : عشقم خودتو چرا الکی عصبانی میکنی...
تهیونگ : تا وقتی سایه ی نحسه این هرزه داخل خانوادمون باشه نمیتونم آروم باشم شیرینم.....
درد قلبم هی بیشترو بیشتر میشد اما باید طاقت می آوردم..من نصف راهو اومدم دیگه نمیتونم جا بزنم....بی توجه به اونا یو اس پی رو به یه خدمتکار دادمو گفتم بزنش به تلویزیون بزرگی که وسط سالن بود...خودمم رویه صندلی جلوی میزشون نشستم....تهیونگ میخواست چیزی بگه که فیلم پخش شد...
همینطور که فیلم جلو میرفت چهره ی تهیونگ هم عصبانی تر شکسته تر میشد سانا هم داشت با ترس به فیلم نگاه میکرد...با لذت به صحنه ی رو به روم نگاه کردم...چقدر لذت داشت کسی که خوردت کرده رو داخل این وضعیت ببینی... به آخرش که رسید کم کم بلند شدم که نگاه همه از روی فیلم روی من اومد...گفتم...
ا/ت : تولدت رو تبریک میگم آقای کیم...امیدوارم زندگیه خوبی همراه همسر و فرزندت داشته باشی
از عمد روی فرزند تاکید بیشتری کردم که تهیونگ گفت...
تهیونگ : ا..ا/ت
ا/ت : اومم فک کنم یه اشتباهی شده همین دو دیقه پیش هرزه بودم الان شدم ا/ت...
به صورت نمایشی به ساعت روی دستم نگاه کردمو گفتم....
ا/ت : خب دیگه وقتمو خیلی هدر دادم بازم بهتون تبریک میگم امیدوارم از کادوم خوشتون اومده باشه....
بدون هیچ حرف دیگه ای از سالن خارج شدم... که صدای دویدن کسی اومد...بی توجه بهش می خواستم به سمت در ورودی برم که از پشت کشیده شدم...سرمو برگردوندم که دیدم تهیونگ با چشمای اشکی نگاهم میکنه میخواستم چیزی بگم که گفت....
تهیونگ : ا...ا/ت منو...منو ببخش من اشتباه کردم...
میخواستم جوابشو بدم که
یه تاکسی گرفتمو آدرس خونه ی تهیونگ رو دادم.....
*بعد از ۱۰ دقیقه*
بعد از حساب کردن از ماشین پیاده شدمو به ویلای چراغونی روبه روم نگاه کردم...زیر لب گفتم....
ا/ت : هوممم...مثل اینکه از اولش هم جایی توی زندگیت نداشتم...سری به عنوان تاسف برای خودم و انتخابم تکون دادمو به طرف در حرکت کردم به خاطر سرو وضعم بادیگاردا کاری بهم نداشتنو اجازه ی ورودمو دادن...به سمت سالن حرکت کردم ، با صدای پام بیشتر چشم ها به سمتم چرخید... بدون توجه به نگاه هایی که روم بود به طرف میز تهیونگ و زنش حرکت کردم که گفت...
تهیونگ : تو دیگه اینجا چی میخوای هرزه تازه از اون قیافه ی نحست راحت شده بودم...
ا/ت تو ذهنش : خیلی خوبه همینطور ادامه بده همینطور دونه دونه پُلای پشت سرتو خراب کن....
ا/ت : فقط اومدم برای آخرین بار کادو تولدتو بدم چون دیگه قرار نیست منو ببینی....
تهیونگ : چه بهتر... پس سریع کادوتو بده و شرتو کم کن...
سانا : عشقم خودتو چرا الکی عصبانی میکنی...
تهیونگ : تا وقتی سایه ی نحسه این هرزه داخل خانوادمون باشه نمیتونم آروم باشم شیرینم.....
درد قلبم هی بیشترو بیشتر میشد اما باید طاقت می آوردم..من نصف راهو اومدم دیگه نمیتونم جا بزنم....بی توجه به اونا یو اس پی رو به یه خدمتکار دادمو گفتم بزنش به تلویزیون بزرگی که وسط سالن بود...خودمم رویه صندلی جلوی میزشون نشستم....تهیونگ میخواست چیزی بگه که فیلم پخش شد...
همینطور که فیلم جلو میرفت چهره ی تهیونگ هم عصبانی تر شکسته تر میشد سانا هم داشت با ترس به فیلم نگاه میکرد...با لذت به صحنه ی رو به روم نگاه کردم...چقدر لذت داشت کسی که خوردت کرده رو داخل این وضعیت ببینی... به آخرش که رسید کم کم بلند شدم که نگاه همه از روی فیلم روی من اومد...گفتم...
ا/ت : تولدت رو تبریک میگم آقای کیم...امیدوارم زندگیه خوبی همراه همسر و فرزندت داشته باشی
از عمد روی فرزند تاکید بیشتری کردم که تهیونگ گفت...
تهیونگ : ا..ا/ت
ا/ت : اومم فک کنم یه اشتباهی شده همین دو دیقه پیش هرزه بودم الان شدم ا/ت...
به صورت نمایشی به ساعت روی دستم نگاه کردمو گفتم....
ا/ت : خب دیگه وقتمو خیلی هدر دادم بازم بهتون تبریک میگم امیدوارم از کادوم خوشتون اومده باشه....
بدون هیچ حرف دیگه ای از سالن خارج شدم... که صدای دویدن کسی اومد...بی توجه بهش می خواستم به سمت در ورودی برم که از پشت کشیده شدم...سرمو برگردوندم که دیدم تهیونگ با چشمای اشکی نگاهم میکنه میخواستم چیزی بگم که گفت....
تهیونگ : ا...ا/ت منو...منو ببخش من اشتباه کردم...
میخواستم جوابشو بدم که
۵۴.۲k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.