بعد از برگشت تهیونگ به خانوادهاش استقبال گرمی از او کردند پدر و مادرش ...
...
بعد از برگشت تهیونگ به خانوادهاش، استقبال گرمی از او کردند. پدر و مادرش با دیدن او که پس از مدتها برگشته بود، حسابی شاد شدند. اما درست زمانی که در کنار هم بودند و خوشحال از این دیدار، پدر و مادر تهیونگ پیشنهاد دادند که باید به پدر و مادر مینجی هم سر بزنند.
خانوادههای تهیونگ و مینجی رابطهای صمیمی و خوب با هم داشتند. این دو خانواده به حدی نزدیک بودند که همیشه از تهیونگ و مینجی به عنوان یک زوج آینده یاد میکردند و حتی امیدوار بودند که این دو با هم ازدواج کنند. همیشه در جشنها و مناسبتها با هم بودند و مثل یک خانوادهی بزرگ با هم تعامل داشتند.
اما وقتی که تهیونگ با چشمان پر از سوال و دل سنگین به خانوادهاش نگاه کرد، ناگهان یادش افتاد که مینجی دیگه توی زندگیش نیست. دیگه هیچ وقت نمیتوانست به خانوادهاش بگه که روزی خواهد رسید که مینجی هم در کنار او خواهد بود. این بار، فقط سکوت سنگینی بین آنها حاکم شد. تهیونگ میدانست که به هیچ وجه نمیتواند چیزی بگه، چون دلش به شکستن شده بود.
ادامه دارد...!؟
بعد از برگشت تهیونگ به خانوادهاش، استقبال گرمی از او کردند. پدر و مادرش با دیدن او که پس از مدتها برگشته بود، حسابی شاد شدند. اما درست زمانی که در کنار هم بودند و خوشحال از این دیدار، پدر و مادر تهیونگ پیشنهاد دادند که باید به پدر و مادر مینجی هم سر بزنند.
خانوادههای تهیونگ و مینجی رابطهای صمیمی و خوب با هم داشتند. این دو خانواده به حدی نزدیک بودند که همیشه از تهیونگ و مینجی به عنوان یک زوج آینده یاد میکردند و حتی امیدوار بودند که این دو با هم ازدواج کنند. همیشه در جشنها و مناسبتها با هم بودند و مثل یک خانوادهی بزرگ با هم تعامل داشتند.
اما وقتی که تهیونگ با چشمان پر از سوال و دل سنگین به خانوادهاش نگاه کرد، ناگهان یادش افتاد که مینجی دیگه توی زندگیش نیست. دیگه هیچ وقت نمیتوانست به خانوادهاش بگه که روزی خواهد رسید که مینجی هم در کنار او خواهد بود. این بار، فقط سکوت سنگینی بین آنها حاکم شد. تهیونگ میدانست که به هیچ وجه نمیتواند چیزی بگه، چون دلش به شکستن شده بود.
ادامه دارد...!؟
- ۱.۵k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط